کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قشلاق قباد
لغتنامه دهخدا
قشلاق قباد. [ ق ِ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ترک شهرستان ملایر واقع در 39 هزارگزی شمال خاوری ملایر و 17 هزارگزی خاور شوسه ٔ ملایر به تهران . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 125 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غل...
-
قره قباد
لغتنامه دهخدا
قره قباد. [ ق َ رَ ق ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران واقع در 30 هزارگزی باختر کرج و 9 هزارگزی راه شوسه ٔ کرج به قزوین . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 162 تن . آب آن از قنات و رودخانه ٔ کردان و محصول...
-
قره قباد
لغتنامه دهخدا
قره قباد. [ ق َ رَ ق ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین واقع در 17 هزارگزی باختر آبیک و 9 هزارگزی راه عمومی . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 333 تن . آب آن از دو رشته قنات و محصول آن غلات و چغندرقند. شغل ...
-
اولاد قباد
لغتنامه دهخدا
اولاد قباد. [ اُ ق ُ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد است با 180 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادر بافی است . راه اتومبیل رو دارد. ساکنین از طایفه ٔ زرده و موارد چادرنشین...
-
پور قباد
لغتنامه دهخدا
پور قباد. [ رِ ق ُ ] (اِخ ) مراد انوشیروان شاهنشاه ساسانی است . رجوع به انوشیروان شود.
-
خوره ٔ قباد
لغتنامه دهخدا
خوره ٔ قباد. [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای فارس قدیم . رجوع به «خره » و «خوره » شود.
-
واژههای همآوا
-
غباد
لغتنامه دهخدا
غباد. [ غ ُ ] (اِ) بمعنی ابداع باشد که نوآوردن و نو ساختن و شعر نو گفتن است . (برهان ). || مردم بر حق را نیز گویند یعنی در فعل حق طرف نقیض را نگیرد و جانب کسی را ملاحظه نکند و روی نبیند و آنچه حق است بعمل آورد. (برهان ). سایس و عادل قهار را گویند. (ا...
-
غباد
لغتنامه دهخدا
غباد. [ غ ُ ] (اِ) قُباد. نوعی ماهی با گوشتی بسیار لذیذ در دریای فارس .
-
غباد
لغتنامه دهخدا
غباد. [ غ ُ ] (اِخ ) در انجمن آرا و آنندراج آمده : مادرش روشنک نام بوده و پدر کاوس و بعضی جد کاوس دانند و پدر کاوس را کیانیه گویند. به هر حال او پادشاهی بوده از سلسله ٔ کیان که او را کیقباد نیز می گفته اند وقاف در پارسی نیامده قباد معرب آن است ، ولی ...
-
غباد
لغتنامه دهخدا
غباد. [ غ ُ ] (اِخ ) قباد. ابن فیروز پادشاه ساسانی (پدر انوشیروان ) (از سال 488 - 531 م .). مرحوم فروغی در خلاصه ٔ شاهنامه آرد: پیروز (پادشاه ساسانی ) را دو پسر بود: «قباد» و «بلاش ». در هنگامی که به رزم ترکان میشد قباد را با خود برد و بلاش را جانشین...
-
جستوجو در متن
-
کواد
لغتنامه دهخدا
کواد. [ ک ُ ](اِخ ) قباد معرب آن است . (آنندراج ). صورت اصلی و نخستین غباد و قباد است . و رجوع به غباد و قباد شود.
-
قباذخره
لغتنامه دهخدا
قباذخره . [ ق ُ خُرْ رَ ] (اِخ ) یکی از دههای فارس است که قباد آن را آباد کرده است و معنای آن فرح قباد است . (معجم البلدان ). رجوع به قبادخوره شود.
-
شاد کواذ
لغتنامه دهخدا
شاد کواذ. [ ک ُ ] (اِخ ) (ایران ...) در مجمل التواریخ و القصص شهری میان حلوان و شهر زول (شهر زور) معرفی شده و عمارت آن به قباد فیروز نسبت داده شده . ظاهراً همان شاد قباد است . رجوع به قباد شود.
-
قبادی
لغتنامه دهخدا
قبادی . [ ق ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قباد.