کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قباء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قباء
لغتنامه دهخدا
قباء. [ ق َ ] (ع اِ) رجوع به قبا شود.
-
قباء
لغتنامه دهخدا
قباء. [ ق َب ْ باء ] (ع ص ) مؤنث ِ اَقَب ّ. باریک و لاغرمیان . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
حره ٔ قباء
لغتنامه دهخدا
حره ٔ قباء. [ ح َرْ رَ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) موضعی در قبلی مدینة. و ذکر آن در حدیث آمده است . (معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
غباء
لغتنامه دهخدا
غباء. [ غ َ ] (اِخ ) جایگاهی است در شام . قال عدی ّبن الرقاع : لمن المنازل افقرت بغباءلوشئت هیجت الغداة بکائی .(معجم البلدان ).
-
غباء
لغتنامه دهخدا
غباء. [ غ َ ] (ع اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ).
-
قباع
لغتنامه دهخدا
قباع . [ ق َب ْ با ] (ع ص ) خوک بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قباع
لغتنامه دهخدا
قباع . [ ق ِ ] (ع مص ) قبع. سر در پوست کشیدن . || بینی فشاندن خوک . گویند: له قباع کقباع الخنزیر. (منتهی الارب ). رجوع به قَبع شود.
-
قباع
لغتنامه دهخدا
قباع . [ ق ُ ] (اِخ ) لقب ابن ضبه ٔ جاهلی بدان جهت که گول ترین اهل زمان خود بوده . (منتهی الارب ).
-
قباع
لغتنامه دهخدا
قباع . [ ق ُ ] (اِخ ) لقب حارث بن عبداﷲ والی بصره است . (منتهی الارب ). و او را به این کلمه لقب دادند زیرا که وی این پیمانه را برای سنجش مردم آن سامان مقرر داشت و یا هنگامی که در بصره حکومت داشت مردم مکیال خود را برای او بردند، و او گفت مکیال آنان ای...
-
قباع
لغتنامه دهخدا
قباع .[ ق ُ ] (ع اِ) آئینه ٔ فراخ . || خارپشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیمانه ای است بزرگ . (منتهی الارب ). || (ص ) مرد گول .
-
جستوجو در متن
-
قب ء
لغتنامه دهخدا
قب ء. [ ق َب ْءْ ] (ع مص ) خوردن : قباءالطعام قباءً؛ خورد آن را. || قباء الرجل من الشراب ؛ پر شد شکم از آب و بسیار خورد آن را. (منتهی الارب ).
-
خب ء
لغتنامه دهخدا
خب ء. [ خ َ ] (اِخ ) صحرائی است در مدینه جنب قُباء. (از معجم البلدان یاقوت حموی ).