کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قب
لغتنامه دهخدا
قب . [ ق َ ] (ع اِ صوت ) حکایت آوازشمشیر چون بر ضریبه فتد. (منتهی الارب ). حکایت آواز ضرب شمشیر چون بر چیزی برخورد کند. (ناظم الاطباء).
-
قب
لغتنامه دهخدا
قب . [ ق َب ب ] (ع ص ، اِ) مرد. مرد فحل پهلوان . || گشن با اصل و نیکو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نر و گشن از مردم و شتر. || نیکو و نجیب و ماهر در ضراب . (منتهی الارب ). || مهتر قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شیخ قوم . سید. رئیس . سر. (منته...
-
قب
لغتنامه دهخدا
قب . [ ق َب ب ] (ع مص ) خشک شدن گیاه : قب ّ النبت قبّاً (از باب ضرب و نصر)؛ خشک گشت آن گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بریدن . قطع: قب ّ الشی ٔ؛ برید آن چیز را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شنیده شدن آواز دندان شیر. شنیدن آواز دندان بره...
-
قب
لغتنامه دهخدا
قب . [ ق ِب ب ] (ع اِ) پیرو. || بزرگ قوم . || استخوان بیرون آمده میان دو سرین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استخوان برآمده از پشت میان دو الیه . استخوان که نشست مردم بر آن بود. (مهذب الاسماء). گویند: الزق قبّک بالارض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء...
-
قب
لغتنامه دهخدا
قب . [ ق ُب ب ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَقَب ّ و قَبّاء. باریک میان ها: خیل قب ؛ اسبان باریک و لاغر میان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
قب ء
لغتنامه دهخدا
قب ء. [ ق َب ْءْ ] (ع مص ) خوردن : قباءالطعام قباءً؛ خورد آن را. || قباء الرجل من الشراب ؛ پر شد شکم از آب و بسیار خورد آن را. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
غب
لغتنامه دهخدا
غب . [ ] (اِخ ) شهری است دریائی ، بنات معروف به غبیة به این شهر منسوب است .
-
غب
لغتنامه دهخدا
غب . [ غ َب ب ] (ع مص ) روز در میان بر آب آمدن شتران : غبت الابل غباً و غبوباً. || میان روز آمدن بر قوم : غَب َّ فلان ٌ عن القوم . || و یقال فلان لا یغبنا عطأه ؛یعنی هر روز بی فاصله می بخشد. || بدبوی شدن گوشت : غب اللحم . || شب گذاشتن نزدیک کسی : غب...
-
غب
لغتنامه دهخدا
غب . [ غ ِب ب ] (ع اِ) سرانجام . پایان . پایان کار. پایان هر چیزی . (منتهی الارب ). || یک در میان . روز در میان . (از قطر المحیط). روزی آمدن و روزی نه . (دهار). و منه : زر غباً تزدد حباً. (منتهی الارب ). و قال الحسن : الغب فی الزیارة ان تکون فی کل اس...
-
غب
لغتنامه دهخدا
غب . [ غ ُب ب ] (ع ص ، اِ) رونده از دریا چندان که در دشت دوردرآید. || زمین پست . || ایستادنگاه آب . ج ، اغباب . غبوب . (منتهی الارب ). ج ، غبان . (المنجد). || خلیج (در لهجه ٔ یمنی ). (دزی ج 2 ص 199) : الغب ّ موضعٌ یدخل فیه البحر الی البر یتحاماه المر...
-
جستوجو در متن
-
قبی
لغتنامه دهخدا
قبی . [ ق ُب ْ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قب و به قول ابن ماکولا، آن [ قب ] مکیالی است که بدان سنجند. (انساب سمعانی ). رجوع به قب شود.
-
قبی
لغتنامه دهخدا
قبی .[ ق ُب ْ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قُب و آن بطنی است از مراد. (سمعانی ). رجوع به قب شود. ابن ماکولا گوید: نسبت است به قبیله ای از مراد. (انساب سمعانی ).