کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاچ
لغتنامه دهخدا
قاچ . (ترکی ، اِ) قاج .شکاف . ترک . || قاچ خربزه یا هندوانه ؛ قسمتی از آن . یک قطعه از آن به درازا بریده و غالباً یک ربع است . || قاچ زین ، قپه ٔ پیش زین . کوهه ٔ پیشین زین . برآمدگی جلو زین اسب و غیره . بلندی که بر جلو زین است و سوارکار دست بدان گیر...
-
واژههای مشابه
-
قاچ قاچ
لغتنامه دهخدا
قاچ قاچ . (ص مرکب ) ارباً ارباً. قطعه قطعه . ترک ترک .
-
قاچ قاچ شدن
لغتنامه دهخدا
قاچ قاچ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ترکیدن با ترکهای بسیار چون پای کسی که بسیار پابرهنه رود.
-
قاچ خوردن
لغتنامه دهخدا
قاچ خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) ترک برداشتن . تراک خوردن . ترک پیدا کردن . ترک عظیم برداشتن . شکاف برداشتن . رجوع به قاچ شود.
-
قاچ دادن
لغتنامه دهخدا
قاچ دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) ترکاندن . به درازا شکافتن با چاقو و کارد و امثال آن . قاچ کردن .
-
قاچ کردن
لغتنامه دهخدا
قاچ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برش برش کردن . قاچ دادن .ورقه ورقه کردن . قطعه قطعه کردن . تشرید. به درازا به قطعات بریدن خربزه و هندوانه و دستنبو و امثال آن .
-
قاچ خورده
لغتنامه دهخدا
قاچ خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ترکیده . ترک برداشته . شکاف خورده . رجوع به قاچ شود.
-
قره قاچ
لغتنامه دهخدا
قره قاچ . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش رامیان شهرستان گرگان واقع در 6000 گزی شمال رامیان و کنار شوسه ٔ گرگان به گنبدقابوس . موقعجغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل و مرطوب مالاریایی است . سکنه ٔ آن 120 تن . آب آن از قنات و چشمه و محصول آن برنج ، غلات ، ...
-
واژههای همآوا
-
غاچ
لغتنامه دهخدا
غاچ . (اِ) ترک . تراک . شکاف . کافتگی . کفتگی . ترکیدگی . شکافتگی . کافتیدگی . || یک غاچ خربزه ، در تداول عامه ، یک تکه ٔبریده و در تداول خراسان یک الف خربزه نیز گویند.
-
جستوجو در متن
-
قاش
لغتنامه دهخدا
قاش . (ترکی ، اِ)برشی از خربوزه . (منتهی الارب ). قاچ . || ریزه . پاره . قطعه . (ناظم الاطباء). رجوع به قاچ شود.
-
هلال هلال
لغتنامه دهخدا
هلال هلال . [ هَِ هَِ ] (ص مرکب ) لخت لخت . پاره پاره . (غیاث ). قاچ قاچ : اگر ز سنگ حوادث شود هلال هلال صدا بلند نگردد ز جام درویشان .صائب .
-
برینک
لغتنامه دهخدا
برینک . [ ب ُ ن َ ] (اِ مصغر) برینه . قاچ . (یادداشت دهخدا). بُرین . رجوع به برین و برینه شود.