کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قانون کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قانون کردن
لغتنامه دهخدا
قانون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رسم کردن . معمول نمودن . آئین نهادن . قاعده گذاردن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
دیر قانون
لغتنامه دهخدا
دیر قانون . [ دَ رِ ] (اِخ ) این دیر از نواحی دمشق میباشد. (از معجم البلدان ).
-
قانون اساسی
لغتنامه دهخدا
قانون اساسی . [ ن ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قانون یک سلسله قواعدی است که شکل حکومت و سازمان قوای سه گانه ٔ کشور و امتیازات و تکالیف افراد را نسبت بدولت بیان میکند. مسائلی که معمولاً در قانون اساسی حل و فصل میشود عبارت است از:شکل حکومت (سلطنتی یا...
-
قانون حمورابی
لغتنامه دهخدا
قانون حمورابی . [ ن ِ ح َ ] (اِخ ) رجوع به حمورابی شود.
-
قانون عتیق
لغتنامه دهخدا
قانون عتیق . [ ن ِ ع َ ] (اِخ ) قانون موسی . (ناظم الاطباء).
-
قانون دان
لغتنامه دهخدا
قانون دان . (نف مرکب ) دانای قانون . || واقف و آگاه به صلاح کار. (ناظم الاطباء). || مستشار حقوقی .
-
قانون گذار
لغتنامه دهخدا
قانون گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه قانون وضع کند. مقنن .
-
قانون گوئی
لغتنامه دهخدا
قانون گوئی . (حامص مرکب ) شغل و عمل شخص قانون گو. (ناظم الاطباء).
-
قانون نویس
لغتنامه دهخدا
قانون نویس .[ ن ِ ] (نف مرکب ) نویسنده ٔ قانون . (ناظم الاطباء).
-
بی قانون
لغتنامه دهخدا
بی قانون . (ص مرکب ) (از: بی + قانون ) بدون قانون . فاقد قانون . || خارج آهنگ : خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش که ساز شرع ازاین افسانه بی قانون نخواهد شد. حافظ.رجوع به قانون شود.
-
خلاف قانون
لغتنامه دهخدا
خلاف قانون . [ خ ِ/ خ َ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه مخالف قانونست . منهی عنه ؛ آنچه قانون نهی کرده . آنچه با قانون موافقت ندارد. کنایه از «ناروا»، «حرام » و خلاف شرع .
-
جستوجو در متن
-
دادرسی کردن
لغتنامه دهخدا
دادرسی کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قضاء. محاکمه کردن . اجرای قانون کردن . اجرای عدالت کردن .
-
تقنین
لغتنامه دهخدا
تقنین . [ ت َ ] (ع مص ) در تداول فارسی امروز، قانون گزاردن . وضع قانون کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ بعد و قانون شود.