کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قال گذاشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قال گذاشتن
لغتنامه دهخدا
قال گذاشتن .[ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) کنایت از کسی را در برابر عمل انجام شده قرار دادن . او را در قبول ضمانت یا کفالتی فریب دادن و خود از میانه جستن . رجوع به غال شود.
-
واژههای مشابه
-
قال قال
لغتنامه دهخدا
قال قال . (اِ مرکب ) گفتگوی بسیار. || منازعه در گفتگو. (ناظم الاطباء).
-
زبان قال
لغتنامه دهخدا
زبان قال . [ زَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) سرایش . بر خلاف زبان حال . (ناظم الاطباء).
-
قال کردن
لغتنامه دهخدا
قال کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) گفتگو کردن . گپ زدن . همهمه نمودن . حرف زدن . || نغمه خواندن . (ناظم الاطباء).
-
قال مقال
لغتنامه دهخدا
قال مقال . [ م َ ](اِ مرکب ، از اتباع ) قال و مقال . گفتگو. قال قال .
-
قال قاچی
لغتنامه دهخدا
قال قاچی .(اِخ ) دهی از دهستان انزل بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . در 67هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 14هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ شاهپور به ارومیه . کوهستانی و در کنار دریاچه و معتدل مالاریائی است . 520 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غلات ، چ...
-
قال قانلو
لغتنامه دهخدا
قال قانلو. (اِخ ) دهی از دهستان آجر بخش مرکزی شهرستان مراغه . در 70هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 31هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ میاندوآب به شاهین دژ واقع و کوهستانی و معتدل است . 90 تن سکنه دارد. آب آن از رود آجرلو و محصول آن غلات ، نخود، بزرک و شغل اهالی ...
-
قال گذاری
لغتنامه دهخدا
قال گذاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) عمل ذوب طلا و نقره در بوته و تصفیه ٔ آنها از مواد زاید.
-
قال گر
لغتنامه دهخدا
قال گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) مصفاکننده . (ایوب 22:30 مزامیر 66:10 امثال سلیمان 17:3 اشعیا 1048): فلزات گرانبها را قال گر مصفا کرده چرک آنها را جدا ساخته یعنی فلز مذکور را به توسط حرارت گداخته سرب یا ملح قلی بر آن افزوده اشیاء مذکوره با مواد دیگر متحدگشت...
-
موش قال
لغتنامه دهخدا
موش قال . (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع در 24 هزارگزی باختری صالح آباد با 316 تن سکنه آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
بی قال
لغتنامه دهخدا
بی قال . (ص مرکب ) (از: بی + قال ) بی سخن و بی گفتار. (ناظم الاطباء). خاموش و گنگ . (آنندراج ). ساکت . || لال . (ناظم الاطباء). گنگ . و رجوع به قال شود.
-
قال چاق شدن
لغتنامه دهخدا
قال چاق شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نزاع . جنگ پیدا شدن (در لهجه ٔ اصفهانی ).
-
قال چاق کردن
لغتنامه دهخدا
قال چاق کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر و صدا راه انداختن . جنگ و نزاع کردن .
-
قال و قول
لغتنامه دهخدا
قال و قول . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع )هیاهو. قال و قیل . قیل و قال . قال مقال . قال قال .