کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاف به قاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاف به قاف
لغتنامه دهخدا
قاف به قاف . [ ب ِ ] (ق مرکب ) کران تا کران : روی گیتی پر از سلف شد و لاف همه زرق است و شید قاف به قاف . اوحدی .گرم این است رفته قاف به قاف بی سؤال و جواب و منت و لاف .اوحدی .
-
جستوجو در متن
-
بیعت ستاندن
لغتنامه دهخدا
بیعت ستاندن . [ ب َ / ب ِ ع َ س ِ دَ ] (مص مرکب ) بیعت گرفتن . (آنندراج ) : گاه گفتند ما [ مسعود ] بیعت میستانیم لشکر را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215). کافّه ٔ مردم بغداد قاف تا قاف جهان نامه ها نبشتندو رسولان رفتند تا از اعیان ولاة بیعت میستانند. (تار...
-
ان شاء ا
لغتنامه دهخدا
ان شاء ا. [ اِ ئَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ شرطیة) کلمه ٔ غیرموصول که در مقام استقبال کارها استعمال می کنند؛ یعنی اگر بخواهد خدا. (ناظم الاطباء). اگر خدای خواهد. اگر خواهد . بخواست خدا. (یادداشت مؤلف ) : قاف تا قاف همه ملک جهان زان تو بادخود همین د...
-
گشای
لغتنامه دهخدا
گشای . [ گ ُ ] (نف ) گشا. گشاینده . و با شادی ، نهانی ، دل ، کشور، ملک ، مشکل ، کار و ... به صورت ترکیب آید : ایا ضمیر تو شادی گشای انده بندایا قبول تو نعمت فزای و شادی کاه . امیرمعزی .سوم فیلسوفی نهانی گشای که باشد به راز فلک رهنمای . نظامی .که ملک ...
-
صیت
لغتنامه دهخدا
صیت . (ع اِ) آوازه . (مهذب الاسماء). آوازه و ذکر خیر. (غیاث اللغات ). ذکر خیر. شهرت نیکو. ذکر. ذکره : به پیش صیت احسانت گه پیمودن عالم صبا را پای در سنگ آمده ست از تنگ میدانی . ابوعلی حسین مروزی .آدمی چون بداشت دست از صیت هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت ...
-
کله دار
لغتنامه دهخدا
کله دار. [ ک ُ ل َه ْ ] (نف مرکب ) کنایه از پادشاه جبار است . (برهان ) (آنندراج ). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه . (فرهنگ فارسی معین ). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد : سر میفراز تا کله داران سرت بی مغز چون کله نکنند....
-
مظلوم
لغتنامه دهخدا
مظلوم . [ م َ ] (ع ص ) ستم کرده . (دهار). ستم رسیده . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). ستم رسیده . جفاشده . تعدی شده . (ناظم الاطباء). ستم کش . ستم رسیده . ستمدیده . ستم زده . که مورد بیدادگری قرار گرفته باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روزی خواهد بو...
-
گذران
لغتنامه دهخدا
گذران . [ گ ُ ذَ ] (نف ) گذرنده . (آنندراج ). در حال گذشتن . فانی . غیرباقی . گردنده . سپری شونده : دینار دهد نام نکو بازستاندداند که علی حال زمانه گذران است . منوچهری .ای شاه تویی شاه جهان گذران راایزد بتو داده ست زمین را و زمان را. منوچهری .برخیز و...
-
کافة
لغتنامه دهخدا
کافة. [ کاف ْ ف َ ] (ع ق ) بمعنی همه ، صاحب «مزیل الاغلاط» نوشته است که این لفظ در عربی منون استعمال شود، لیکن در فارسی بی تنوین (و با کسره ٔ اضافه ) آید. (آنندراج ) (غیاث ). همگی . جمیع. (ترجمان القرآن تهذیب عادل چ دبیرسیاقی ص 76) (ناظم الاطباء). کل...
-
ارجو
لغتنامه دهخدا
ارجو. [ اَ ] (ع فعل ) امیدوارم . (مؤید الفضلاء). امید دارم : قاف تا قاف همه ملک جهان زان تو بادخود همین دان که بود ارجو ان شاء اﷲ. منوچهری .تکیه بر همت و مروت توست طمع من وفا شود ارجو. سوزنی .- ارجو که ؛ امیدوارم که : نوعاشقم و از همه خوبان زمانه د...
-
دستبوس
لغتنامه دهخدا
دستبوس . [ دَ ] (اِ مرکب ) بوسه ٔ دست . بوسه که کسی بر دست دیگری دهد. || (اِمص مرکب ) دستبوسی . تقبیل دست و بوسه زدن بر دست . (ناظم الاطباء). عمل بوسیدن کسی دست دیگری را : حضرت خلافت را شرم آمد و عاطفت فرمود... و رتبت دست بوس ارزانی داشت . (تاریخ بیه...
-
عنقا
لغتنامه دهخدا
عنقا. [ ع َ ] (اِخ ) همان عنقاء است که در تداول فارسی زبانان همزه ٔ آن مانند سایر الفهای ممدود، به تلفظ درنیاید. سیمرغ . اشترکا. عنقای مغرب . عنقای مغربی . رجوع به عَنْقاء شود : بسان مخلب عنقا پدیدشد ز افق و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا . منوچهری .ا...
-
لقانطه
لغتنامه دهخدا
لقانطه . [ ل ُ طَ / طِ ] (اِ) این کلمه ظاهراً یونانی است و در مملکت عثمانی به معنای رستوران است . و عثمانیها قاف نویسند و کاف تلفظ کنند (لکانته ) و در ایران به غلط آن را با قاف نوشته و هم قاف تلفظ کنند.
-
فردة
لغتنامه دهخدا
فردة. [ ف َ دَ ] (اِخ ) آبی است مر جرم را یا آن قردة است به قاف . (از منتهی الارب ). آبی است در دیار طی و قبر زیدالخیل بدانجا است ... به خط ابن فرات در بسیار جا دیدم که قردة (به قاف ) است . رجوع به معجم البلدان شود.