کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاطع الطریق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قاطع بودن
لغتنامه دهخدا
قاطع بودن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) یقین داشتن . قطع داشتن . || برّا بودن . || صاحب تصمیم بودن . درست اجرا کننده بودن .
-
قاطع رحم
لغتنامه دهخدا
قاطع رحم . [ طِ ع ِ رَ ح ِ ] (ص مرکب ) کسی که خویشی راببرد و پیوند برادری را گسسته کند. (ناظم الاطباء)
-
قاطع شدن
لغتنامه دهخدا
قاطع شدن . [ طِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قطع حاصل کردن .
-
قاطع طریق
لغتنامه دهخدا
قاطع طریق . [ طِ ع ِ طَ ] (ص مرکب ) راه بر. ره بر. ره زن . راه زن . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ج ، قطاع طریق . (مهذب الاسماء). قاطعان طریق : امیر قافله را هم تغافلی شرط است که بی نصیب نمانند قاطعان طریق . سعدی .که در کمینگه عمرند قاطعان طریق .حاف...
-
خط قاطع
لغتنامه دهخدا
خط قاطع. [ خ َطْ طِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی که ببرد و قطع کند یک جزء از دایره را. (ناظم الاطباء). || هر خطی که صفحه یا جسم یا خطی دیگر را قطع کند و با آن زاویه ای بسازد.
-
جستوجو در متن
-
راهبر
لغتنامه دهخدا
راهبر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) مخفف راه برنده . که راه را ببرد. که راه را طی کند. که راه را درنوردد. که راه را بپیماید. که راه برود : شبی دیریاز و بیابان درازنیازم بدان با ره راهبر. دقیقی .|| کسی که راهزنی میکند. (فرهنگ نظام ). راهزن . رهزن . قاطع طریق . ...
-
رهبر
لغتنامه دهخدا
رهبر. [ رَ ب ُ ] (نف مرکب ) ره برنده . رهزن . راهزن . راهبر. قاطع طریق . قطاع الطریق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راهبُر شود. || برنده ٔ راه . راه سپار. رهسپر. رهنورد : زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن کُه رهبر. فرخی .رهبر و شخ شکن و شاددل و تیز...
-
رهزن
لغتنامه دهخدا
رهزن . [ رَ زَ ] (نف مرکب ) دزد راه و غارتگر راه و قطاع الطریق و راهزن . (ناظم الاطباء). قاطع طریق : بشد تافته دل یل رزمجوی سوی ره زنان رزم را داد روی . اسدی .قافله هرگز نخورد و راه نزد بازباز جهان رهزن است و قافله خوار است . ناصرخسرو.حکم غالب راست چ...
-
سالوک
لغتنامه دهخدا
سالوک . (ص ، اِ) معرب آن صعلوک . (شهریاران گمنام کسروی ج 1 ص 59 ح 5) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). صعلوک بمعنی فقیر. (غیاث اللغات ) : من و چند سالوک صحرانوردبرفتیم قاصد بدیدار مرد. سعدی (بوستان ). || دزد و راهزن خونی . (برهان ) (آنندراج ). راهزن که آ...
-
راه زن
لغتنامه دهخدا
راه زن . [ زَ ] (نف مرکب ) رهزن . قاطع طریق که راهبند و رهبند و راهدار و رهدار و رهزن نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). سارق . (یادداشت مؤلف ). قاطعالطریق . (دهار). دزد. (رشیدی ). راه بند. (بهار عجم ). دزد و قطاع الطریق . (ناظم الاطباء) (برهان ) (از شع...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب ُ ] (نف مرخم ) بُرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود مانندچوب بر و ناخن بر. (ناظم الاطباء). در آخر بعضی اسماء درآید صفت مرکب سازد. و رجوع به ترکیبهای زیر شود:- آهن بر ؛ برنده ٔ آهن . قطعکننده ٔ آهن خواه انسان یا آلتی چون اره ٔ آهن بری .- آه...
-
راهدار
لغتنامه دهخدا
راهدار. (نف مرکب ) راهدارنده . کسی که از طرف دولت مأمورگرفتن مالیات راه است از مسافران . (فرهنگ نظام ). کسی که بمحافظت راهها از طرف حکام مأمور باشد و ضبط خراج امتعه ٔ تجار بکند. (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (آنندراج ). محافظت کننده ٔ طرق و شوارع . (ل...
-
قطع
لغتنامه دهخدا
قطع. [ ق َ ] (ع مص ) بریدن و جدا کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قطعه قطعاً و مَقْطَعاً و تِقِطّاعاً. || گذشتن : قطع النهر قطعاً و قطوعاً؛ عَبَره . || به تازیانه زدن : قطع فلاناً بالقطیع. || چیره شدن : قطعه بالحجة؛ چیره شد بر وی به حجت ....
-
ذوالنون بن ابراهیم مصری
لغتنامه دهخدا
ذوالنون بن ابراهیم مصری . [ ذُن ْ نو ن ِ، ن ِ اِ م ِ م ِ ] (اِخ ) و منهم سفینه ٔ تحقیق و کرامت و گنجینه ٔ شرف اندر ولایت ابوالفیض ذوالنون بن ابراهیم المصری (رض عنه ). نوبی بچه ای بود نام او ثوبان و از اخیار قوم و بزرگان و عیاران این طریقت بود راه بلا...