کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاضی اشرف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاضی اشرف
لغتنامه دهخدا
قاضی اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحیم بن علی بن حسین ، ملقب به بهاءالدین و مکنی به ابوالعباس . پسر قاضی فاضل معروف است . وی از افاضل عصر خود بوده و به استماع حدیث و جمع کتب رغبتی مفرط داشته و نزد اکابر وقت احترامی تمام داشته است . وی شب دوشنب...
-
قاضی اشرف
لغتنامه دهخدا
قاضی اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) علی بن حسین یا حسن بن احمد، مشهور به قاضی اشرف پدر قاضی فاضل معروف و از مردم عسقلان است . وی گاهی هم به طور نیابت قضاوت می نموده . او در شب یکشنبه یازدهم ربیع الاول سال 546 هَ . ق . در قاهره وفات یافت . (ابن خلکان ج 1 ص 3...
-
واژههای مشابه
-
کلاته قاضی
لغتنامه دهخدا
کلاته قاضی . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کلاته قاضی
لغتنامه دهخدا
کلاته قاضی . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کلاته قاضی
لغتنامه دهخدا
کلاته قاضی . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . در دامنه واقع شده و معتدل است . سکنه 132 تن . آب آنجا از قنات ، محصول آن غلات و خشکبار است و شغل مردم زراعت و گله داری ،و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایر...
-
کلان قاضی
لغتنامه دهخدا
کلان قاضی . [ ک َ ] (اِخ ) خواجه ... به گفته ٔ مؤلف مجالس از قضات هرات و پدر مولانا وصلی شاعر بود که همه ٔمردم هرات در عقل و رای او را مسلم می دارند. (از مجالس النفائس ص 102). و رجوع به همین کتاب ص 274 شود.
-
کوشک قاضی
لغتنامه دهخدا
کوشک قاضی . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فساست و 2600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
علی قاضی
لغتنامه دهخدا
علی قاضی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) وی از قضات بود و در ربیعالاَّخر سال 776 هَ . ق . که سلطان اویس در بستر بیماری بوداو و ارکان دولت بر بالین او رفتند و طلب وصیت کردند. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 242 و 243 شود.
-
علی قاضی
لغتنامه دهخدا
علی قاضی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) وی از مقربان امیرحسن بیک بود و در سال 874 هَ . ق . به رسم رسالت از جانب امیرحسن بیک به نزد ابوالغازی سلطان حسین میرزا آمد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 142 شود.
-
فاضل قاضی
لغتنامه دهخدا
فاضل قاضی . [ ض ِ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به قاضی فاضل شود.
-
ینگجه قاضی
لغتنامه دهخدا
ینگجه قاضی . [ ی ِ گ ِ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برگشلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در 13/5هزارگزی خاور ارومیه ، با 120 تن سکنه . آب آن از شهرچای و راه آن ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
حصار قاضی
لغتنامه دهخدا
حصار قاضی . [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان بهنام عرب بخش ورامین شهرستان تهران . واقع در هیجده هزارگزی جنوب خاور ورامین و سه هزارگزی جوادآباد. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای 507 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولا...
-
حسین قاضی
لغتنامه دهخدا
حسین قاضی . [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبدالرحیم تبریزی طباطبائی . درگذشته ٔ 1300 هَ . ق . او راست : تفسیر سوره ٔ فاتحه و انعام . (ذریعه ج 4 ص 337 و 339).
-
حسین قاضی
لغتنامه دهخدا
حسین قاضی . [ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) مرورودی . رجوع به حسین مرورودی .