کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاصد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاصد
لغتنامه دهخدا
قاصد. [ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازقصد. آهنگ کننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قصدکننده . (مهذب الاسماء). || در اصطلاح فارسی مستعدقتل . (آنندراج ). آنکه قصد جان کسی کند : دل بد چه کنی بر من و بدعهد چه گردی قاصد چه شوی بی سببی فتنه و شربر. سوزنی .بخون ...
-
واژههای مشابه
-
قاصد چرخ
لغتنامه دهخدا
قاصد چرخ . [ ص ِ دِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه است . || کنایه از آفتاب هم هست . (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
آم
لغتنامه دهخدا
آم . [ آم م ] (ع ص ) قصدکننده . (مهذب الاسماء). قاصد.
-
عصاول
لغتنامه دهخدا
عصاول . [ ع َ وَ ] (اِ) قاصد پادشاهی و دولتی . (ناظم الاطباء).
-
سبک دار
لغتنامه دهخدا
سبک دار. [ س َ ب ُ ] (نف مرکب ) پیک و قاصد. (آنندراج ).
-
قاصدی
لغتنامه دهخدا
قاصدی . [ ص ِ ] (حامص ) شغل و عمل قاصد و نامه رسان . (ناظم الاطباء).
-
وخی
لغتنامه دهخدا
وخی . [وُ خی ی ] (ع اِ) ج ِ وَخْی ْ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به معنی قاصد. (ناظم الاطباء). رجوع به وَخْی شود.
-
هندونژاد
لغتنامه دهخدا
هندونژاد. [ هَِ دو ن ِ ](ص مرکب ) از نسل هندو. هندوزاده . هندی : فرستادگان بازگشتند شادهمان قاصد پیر هندونژاد.نظامی .
-
نامه آور
لغتنامه دهخدا
نامه آور. [ م َ / م ِ وَ ] (نف مرکب ) کسی که مکتوب می آورد. پیک . قاصد. (ناظم الاطباء). آورنده ٔ نامه . نامه آورنده . نامه بر.
-
اردوان
لغتنامه دهخدا
اردوان . [ اَ دَ ] (اِخ ) قاصد امیر شاه ملک نزد دایمسک خان . رجوع به حبط ج 2ص 403 و 404 شود.
-
پروانچه
لغتنامه دهخدا
پروانچه . [پ َرْ ن َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) پروانه . قاصد. برید.
-
بریدن
لغتنامه دهخدا
بریدن . [ ب َ دَ ] (مص جعلی ) قاصد فرستادن . (ناظم الاطباء). برید فرستادن . و رجوع به برید شود.
-
خوش نوید
لغتنامه دهخدا
خوش نوید. [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (ص مرکب ) قاصد خوش خبر. (ناظم الاطباء).