کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاشی
لغتنامه دهخدا
قاشی . (اِ) پشیز. هیچکاره . (آنندراج ) (منتهی الارب ). پشیز هیچکاره که رائج نباشد. رجوع به قاش شود. || (ع ص ) پوست بازکننده . (ناظم الاطباء). قاشر.
-
قاشی
لغتنامه دهخدا
قاشی . (اِخ ) احمدبن علی ادیب . مردی دانشمند بود که در ادبیات و تاریخ دست داشت . تألیفات نیکوئی دارد. از وی ابونصر طاهربن مهدی طبری روایت دارد. (الانساب سمعانی ).
-
قاشی
لغتنامه دهخدا
قاشی . (اِخ ) عیسی . وی ازشاعران و محدثان است که با احمدبن حنبل معاشرت داشت . گویند نام وی عسیس است و برخی نام او را عباس بن فضل گویند. ابوالفرج اصفهانی گوید: وی از مردم مدائن است . و قاشی شبیه به نسبت میباشد. (الانساب سمعانی ).
-
قاشی
لغتنامه دهخدا
قاشی . (اِخ ) یکی از پسران اوکدای قاآن است . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 48).
-
قاشی
لغتنامه دهخدا
قاشی . [ شی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قاشان معرب کاشان . (الانساب سمعانی ). قاشانی . کاشی . کاشانی .
-
واژههای همآوا
-
غاشی
لغتنامه دهخدا
غاشی . (ع ص ) بی هوش . (منتهی الارب ) : قل للذی انا فی هواه غاش صاد الفؤاد بصدغه الجماش .ابومنصور ثعالبی (از ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
جستوجو در متن
-
قاش
لغتنامه دهخدا
قاش . (ع اِ) معرب قسی ، پولی که نقره ٔ آن پست و سخت باشد. (المعرب جوالیقی ص 257). احمد محمد شاکر در حاشیه گوید: تعریب کلمه خطا است و درست این است که قاش از قسوه به معنی سختی گرفته شده است . (حاشیه ٔ المعرب ص 257). رجوع به قاشی شود.
-
قیدو
لغتنامه دهخدا
قیدو. [ ق َ ] (اِخ ) نام پادشاه مغلان . (برهان ) (آنندراج ). قیدوخان پادشاه حدود جبال «تارباگاتای » نبیره ٔ اوگتای معاصر قوبیلای قاآن . (حاشیه ٔ برهان چ معین از تاریخ مغول اقبال آشتیانی ). قیدوبن قاشی بن اوکتای قاآن از حکام و فرمانروایان مغول است . (...
-
بشرط
لغتنامه دهخدا
بشرط.[ ب ِ ش َ ] (ق مرکب ) با عهد و پیمان . (از ناظم الاطباء). || مشروط.- بشرط کارد خریدن ، خربزه و هندوانه را ؛ بشرط بریدن خریدن . رسم است که خربزه یا هندوانه را از جهت امتحان پختگی آن بشرط کارد میخرند و قاشی از وی تراشیده می گیرند و آن کنایه از کسی...
-
گدائی
لغتنامه دهخدا
گدائی . [ گ َ ] (اِخ ) (مولانا) از شعرای مشاهیر ترکی گوی است و در زمان بابرمیرزا شعر او شهرت گرفت . او از دلها گدائی مینمود و از این تخلص میفرمودو شعر او همه ترکی است . و این مطلع ترکی از اوست :آه کیم دیوانه کو کلم مبتلا بولدی ینه بوکونکول نیک ایلکی ...
-
پشیز
لغتنامه دهخدا
پشیز. [ پ َ ] (اِ) سکه ٔ مسین ساسانیان . || شصت یک درم است : و همچنان عادت مردمان بر این رفت تا درم را به شصت پشیز کردند. (التفهیم بیرونی ). || پول ریزه ٔ نازک بسیارتنک رایج را گویند. (برهان قاطع). پولی باشد که از مس زنند و خرج کنند و بعضی گویند درم ...
-
طاهرزاده
لغتنامه دهخدا
طاهرزاده . [ هَِ دَ ] (اِخ ) میرزاعلی اکبر صابر (تولد 1278 وفات 1321 هَ . ق .). وی یکی از شعرای توانا و بزرگ شروان است ، و در قرن سیزدهم هجری در شهر شماخه تولدیافته ، در هشت سالگی او را به یکی از مکاتب قدیمی سپردند. طرز تدریس این نوع دبستانها خواندن ...