کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاشق زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاشق زدن
لغتنامه دهخدا
قاشق زدن . [ ش ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) قاشق زنی . عمل زنان در شب چهارشنبه سوری . رجوع به قاشق زنی شود.
-
واژههای مشابه
-
دسته قاشق
لغتنامه دهخدا
دسته قاشق . [ دَ ت َ / ت ِ ش ُ ](اِ مرکب ) دنباله ٔ قاشق . رجوع به کلمه ٔ دسته شود.
-
قاشق تراش
لغتنامه دهخدا
قاشق تراش . [ ش ُت َ ] (نف مرکب ) کسی که شغل او قاشق تراشی و قاشق سازی است . آنکه چمچه ها را بسازد. (آنندراج ) : چه گویم از آن یار قاشق تراش ندیدم که قاشق بسوزد چو آش .میرزا طاهر وحید(از آنندراج ).
-
قاشق ساز
لغتنامه دهخدا
قاشق ساز. [ ش ُ ] (نف مرکب ) آنکه قاشق سازد. قاشق درست کننده .
-
قاشق سازی
لغتنامه دهخدا
قاشق سازی . [ ش ُ ] (حامص مرکب ) شغل قاشق ساز.
-
حسن آباد قاشق
لغتنامه دهخدا
حسن آباد قاشق . [ ح َ س َ دِ ش ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز در 63 هزارگزی شمال خاور سقز و نه هزارگزی جنوب خاور خوش قشلاق . کوهستانی و سردسیر است . 100 نفر سکنه ٔسنی - کردی دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن ...
-
جستوجو در متن
-
هم زدن
لغتنامه دهخدا
هم زدن . [ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) مخلوط کردن . مایعی را که از مواد مختلف باشد با آلتی در هم آمیختن ، چنانکه آش را با چمچه یا قاشق هم زنند. (یادداشت مؤلف ).
-
کمچه
لغتنامه دهخدا
کمچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ](اِ) قاشق . چمچه . کفچه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ظاهراً تحریفی است از چمچه به معنی قاشق بزرگ و چیزهایی مانند آن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).- کمچه زدن ؛تسویط قِدر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بهم زدن محتویات دیگ...
-
کوکو
لغتنامه دهخدا
کوکو. (اِ صوت ) صدا و آواز فاخته را گویند. (برهان ). آواز فاخته مثل پوپو آواز هدهد، و با لفظ زدن و کردن مستعمل . (آنندراج ). آواز و صدای فاخته . (ناظم الاطباء). اسم صوت کوکو. حکایت صوت کوکو. آواز فاخته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیدیم که بر کنگر...
-
دریا
لغتنامه دهخدا
دریا. [ دَرْ ] (اِ) معروف است و به عربی بحر خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). آب بسیار که محوطه ٔ وسیعی را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آبهای نمکی که جزء اعظم کره ٔ زمین را می پوشاند و هر وسعت بسیار از آبهای نمکی را دریا توان گفت و نوعاً دریا تق...
-
دسته
لغتنامه دهخدا
دسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ) هر چیز که نسبت به دست دارد. (آنندراج ). || دستینه . خط نوشته . دستخط : گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته . کسائی .و مراد از این دست همانست که حافظ گوید در این بیت «یا ز دیوان قضا خط امانی...