کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاسم بیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاسم بیک
لغتنامه دهخدا
قاسم بیک . [ س ِ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) از امرای بایندری ودائی رستم بیک بن مقصود بیک است . رستم بیک پس از شکست بایسنقر و نشستن بر تخت سلطنت قاسم بیک را والی دیاربکر ساخت . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 438 و ص 469).
-
قاسم بیک
لغتنامه دهخدا
قاسم بیک . [ س ِ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) از بازماندگان حکمرانان قره مان است . وی پس از فتح قره مان در دوره ٔ ابوالفتح سلطان محمدخان ثانی سرکشی کرد، و اسحاق پاشا صدر اعظم سپاهیانی برای سرکوبی او گسیل داشت و او را شکست داد. در دوره ٔ سلطان بایزیدخان مجدداً ...
-
قاسم بیک
لغتنامه دهخدا
قاسم بیک . [ س ِ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) متخلص به حالتی است . رجوع به حالتی شود.
-
قاسم بیک
لغتنامه دهخدا
قاسم بیک . [ س ِ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) متخلص به قسمی ، خلف عباس بیک ، از امیرزادگان افشار است . بسیار عاشق پیشه بوده . گویند معشوقی داشته مسمی به سیمائی ، بجهت او تدارک عروسی گرفته در شب زفاف در حضور عروس هوس بوس و کنار کرده سیمائی را عرق حمیت دامن گیرش...
-
واژههای مشابه
-
کلاته قاسم
لغتنامه دهخدا
کلاته قاسم . [ ک َ ت ِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کلاته قاسم
لغتنامه دهخدا
کلاته قاسم . [ ک َ ت ِ س ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بالاجام بخش تربت جام شهرستان مشهد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کوشک قاسم
لغتنامه دهخدا
کوشک قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خواجه که در بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد واقع است و 278 تن سکنه دارد. این ده را قصرعاضم نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
زینل قاسم
لغتنامه دهخدا
زینل قاسم . [ زِ ن َ س ِ ] (اِخ ) دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل است که 560 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
ابن قاسم
لغتنامه دهخدا
ابن قاسم . [ اِ ن ُ س ِ ] (اِخ ) یا ابن الخطیب قاسم محیی الدین محمد. صاحب کشف الظنون گوید او کتاب ربیعالابرار زمخشری را مختصر کرده و آنرا روض الابرار نام نهاده است . وفات او940 هَ .ق . بوده است .
-
شاه قاسم
لغتنامه دهخدا
شاه قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) شهرت قاسم نوربخش بن محمد. رجوع به قاسم نوربخش شود.
-
قاسم آباد
لغتنامه دهخدا
قاسم آباد. [ س ِ ] (اِخ ) (رودخانه ٔ...) یکی از رودخانه های شمال ایران که از خشکه رود تا آنجا در حدود یک فرسخ است . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 39 و 203).
-
قاسم آباد
لغتنامه دهخدا
قاسم آباد. [ س ِ ] (اِخ ) به کُرِه که نام دیگرآن است رجوع شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
قاسم آباد
لغتنامه دهخدا
قاسم آباد. [ س ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم . در 4000گزی جنوب راین ، کنار راه فرعی ساردوئیه به راین . سکنه ٔآن 2 خانوار است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
قاسم آباد
لغتنامه دهخدا
قاسم آباد. [ س ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ارزوئیه بخش بافت شهرستان سیرجان . در 90000گزی جنوب باختری بافت سر راه مالرو ده سرد جنز واقع است . سکنه ٔ آن 12 تن . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).