کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قارون شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قارون شدن
لغتنامه دهخدا
قارون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) توانگر شدن : مپندار گر سفله قارون شودکه طبع لئیمش دگرگون شود. سعدی (بوستان ).قارون گرفتمت که شدی در توانگری سگ نیزبا قلاده ٔ زرین همان سگ است .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
گنج قارون
لغتنامه دهخدا
گنج قارون . [ گ َ ج ِ ] (اِخ ) گنج روان . گنجی که قارون از زر و سیم فراهم آورده بود و بزرگی و فراوانی آن قوم موسی را بشگفتی انداخت . در شأن آن گنج در ذیل سوره ٔ 28 (قَصَص ) آیه ٔ 76 آمده است : ان قارون کان من قوم موسی فبغی علیهم و اتیناه من الکنوز م...
-
قارون دژ
لغتنامه دهخدا
قارون دژ. [ دِ ] (اِخ ) نام قلعه ای است . (حبیب السیر خیام ج 2 ص 651 و 652 و چ قدیم ج 3 ص 233 و 234).
-
جستوجو در متن
-
قرین شدن
لغتنامه دهخدا
قرین شدن . [ ق َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یار شدن . همسر شدن : خاک خراسان بخورْد مر دین رادین به خراسان قرین قارون شد.ناصرخسرو.
-
نادید گشتن
لغتنامه دهخدا
نادید گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ناپدید شدن . ناپیدا شدن . از نظر ناپدید شدن . پنهان شدن : روز چون قارون همی نادید گشت اندر زمین شب چو اسکندر همی لشکر کشید اندر زمان .فرخی .
-
میراث خور
لغتنامه دهخدا
میراث خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) میراث خورنده . وارث . (ناظم الاطباء) : قارون کند اندر دو نفس تیغ جهادت یک طائفه میراث خور و مرثیه خوان را. انوری .- امثال : چشته خور بدتر از میراث خور است . (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به میراث خوار شود.- میرا...
-
دگرگون شدن
لغتنامه دهخدا
دگرگون شدن . [ دِ گ َ گو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دیگرگون شدن . تغییر کردن .تغیر. تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا). عوض شدن . با وضعی دیگر شدن . با احوالی دیگر شدن . تغییر احوال دادن . تغییر ماهیت دادن . تغییر کیفیت دادن . به وضعی غیر وضع سابق درآمدن . و رجوع...
-
هلاک شدن
لغتنامه دهخدا
هلاک شدن . [ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن . کشته شدن . درگذشتن بر اثر سختی یا پیش آمد حادثه ای : بشد بارگی زیر پایش هلاک ولیکن نبودش به دل هیچ باک . فردوسی .بباید که بر دست من بر هلاک شوند این دلیران بی ترس و باک . فردوسی .به پیکان بسی شد ز دیوان هلا...
-
خسف
لغتنامه دهخدا
خسف . [ خ َ ] (ع مص ) بسیارشیر گردیدن ماده شتر و در زمستان زود خشک شدن آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). منه : خسفت الناقه . || خسیف و پرشیر گردیدن ماده شتر و در سرما زود خشک شدن آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). منه ...
-
دررسیدن
لغتنامه دهخدا
دررسیدن . [ دَرْ، رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن . اندر رسیدن . فرا رسیدن . درپیوستن . در عقب آمدن . ملحق شدن . پیوستن . اتباع . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ادراک . (از منتهی الارب ). الحاق . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). تدارک . (تار...
-
بیمایه
لغتنامه دهخدا
بیمایه . [ ی َ / ی ِ ](ص مرکب ) (از: بی + مایه ) بی قیمت و کم بها. (انجمن آرا) (آنندراج ). بی ارز. (یادداشت مؤلف ) : ببردند بیمایه چیزی که بودکه نه گنجشان بد نه کشت و درود. فردوسی . || بی چیز و فقیر و گدا و بی نوا. (از ناظم الاطباء). تهیدست : تا غای...
-
روی گرداندن
لغتنامه دهخدا
روی گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روگردان شدن . روی گردانیدن . اعراض کردن . پشت کردن : سفله گو روی مگردان که اگر قارون است کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود. سعدی .گر بنده ٔ خود خوانی رفتیم به سلطانی ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی . سعدی .یک روی زمین دش...
-
روییدن
لغتنامه دهخدا
روییدن . [ دَ ] (مص ) رُستن و نمو کردن و سبز شدن و بالیدن و ترقی کردن . (ناظم الاطباء). نمو کردن نباتات . بالیدن . (فرهنگ فارسی معین ). مصدر دوم از رُستن . بردمیدن نبات . سبز شدن . سر زدن از زمین . برآمدن از زمین . (از یادداشت مؤلف ) : گیاهی که روید...