کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاروره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاروره
لغتنامه دهخدا
قاروره . [ رو رَ ] (اِخ ) نام آبی به یک منزلی نقره در نجد و آن را هوائی سالم و جوی صافی است . (از رحله ٔ ابن جبیر).
-
قاروره
لغتنامه دهخدا
قاروره . [ رو رَ ] (ع اِ) شیشه . (ترجمان عادل بن علی ). قرابه . پیاله . (دهار). || آنچه در آن می و مانند آن باشد عموماً. (منتهی الارب ). ظرفی که در آن می و سرکه وآبلیمو و آب غوره و مانند آن کنند عموماً. || یا ظرفی از شیشه خصوصاً. (منتهی الارب ). ج ، ...
-
واژههای مشابه
-
قاروره ٔ برج
لغتنامه دهخدا
قاروره ٔ برج . [ رو رَ / رِ ی ِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قاروره که از برج اندازند (آنندراج ) : فلک قاروره ٔ برجت شد ای ماه سماقدران ملک پروانه ٔ نورت شد ای شمع جهانداران .میر خسرو (از آنندراج ).
-
قاروره انداز
لغتنامه دهخدا
قاروره انداز. [ رو رَ / رِ اَ ] (نف مرکب ) نفاطه . (حبیش تفلیسی ). کسی که در جنگ مأمور انداختن قاروره است .
-
قاروره شناس
لغتنامه دهخدا
قاروره شناس . [ رو رَ / رِ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) بول بیمارشناس . پزشکی که از بول بیمار بیماری او را تشخیص کند : قاروره شناس نبض بفشردقاروره شناخت رنج او برد.نظامی .
-
قاروره بر سنگ زدن
لغتنامه دهخدا
قاروره بر سنگ زدن . [ رو رَ / رِ ب َ س َ زَ دَ] (مص مرکب ) کنایه از ناخوش کردن عیش . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
عفاص
لغتنامه دهخدا
عفاص . [ ع ِ ] (ع اِ) پوست پاره ای که سر خنور بدان بندند و خنور و جز آن از چرم باشد، یا از غیر آن که در آن نفقه نهند. (منتهی الارب ). وعاء و ظرفی که نفقه در آن باشد، از پوست یا از پارچه . (از اقرب الموارد). || غلاف قاروره . (منتهی الارب ). غلاف قارور...
-
صمامة
لغتنامه دهخدا
صمامة. [ ص ِ م َ ] (ع اِ) سربند قارورة. (منتهی الارب ).
-
حاجر
لغتنامه دهخدا
حاجر. [ ج َ ] (اِخ ) نام موضعی به نجد به یک منزلی قاروره . (رحله ٔ ابن جبیر).
-
عضهلة
لغتنامه دهخدا
عضهلة. [ ع َ هََ ل َ ] (ع مص ) بستن سر قاروره و بطری را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
صمام
لغتنامه دهخدا
صمام . [ ص ِ ] (ع اِ) سربند قارورة. (منتهی الارب ). آنچه سر شیشه استوار کند. (مهذب الاسماء). سربند دوات . (زمخشری ).
-
آبگینه ٔ بیمار
لغتنامه دهخدا
آبگینه ٔ بیمار. [ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیسیار. تفسره . قاروره . دلیل .
-
پیسیار
لغتنامه دهخدا
پیسیار. (اِ) بیسیار. سرشک . قاروره . تفسره . آب . دلیل . پیشیار : برروی پزشک زن میندیش چون گشت درست پیسیارت .