کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قارص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قارص
لغتنامه دهخدا
قارص . (اِخ ) خُرسه . قرص . شهری است در قفقاز. در 70هزارگزی جنوب غربی الکساندروپول و 200هزارگزی شمال شرقی ارض روم (ارزنة الروم ) و ارتفاع آن از سطح دریا1905 گز میباشد. این شهر از لحاظ موقع نظامی اهمیت فراوانی دارد و دارای قلعه های محکم و استحکامات نظ...
-
قارص
لغتنامه دهخدا
قارص . [ رِ ] (ع ص ) شیر زبان گز. || شیر ترش که بر آن شیرهای دیگر دوشند چندانکه ترشی آن زائل گردد: عدا القارص فحزر؛ ای جاوز الی اَن حمض ؛ بجائی گویند که کار از حد درگذرد. (منتهی الارب ). رجوع به دزی :«ق رس » و «ق رص » شود. || (ص ) گزنده . || (اِ) کرم...
-
واژههای همآوا
-
غارس
لغتنامه دهخدا
غارس .[ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غرس . رجوع به غرس شود.
-
قارس
لغتنامه دهخدا
قارس . (معرب ، اِ) کبر است . (فهرست مخزن الادویه ). مصحف «قرسیون » است . (دزی ج 2 ص 326).
-
قارس
لغتنامه دهخدا
قارس . [ رِ ] (ع ص ) سرمای سخت و فسرده . (منتهی الارب ). سرمای سخت . (آنندراج ). اصبح الیوم الماء قارساً؛ ای جامداً. (ناظم الاطباء). || دیرینه از هرچیز. (منتهی الارب ). قدیم و دیرینه از هر چیزی . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
زاروشاد
لغتنامه دهخدا
زاروشاد. (اِخ ) قصبه ای است کوچک در 40هزارگزی شمال غربی قارص . (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و قارص شود.
-
چاتخ
لغتنامه دهخدا
چاتخ . [ ] (اِخ ) محلی در شمال قارص .
-
ارواس
لغتنامه دهخدا
ارواس . [ ] (اِخ ) موضعی بجنوب قارص .
-
احمدبیگلو
لغتنامه دهخدا
احمدبیگلو. [ اَ م َ ب َ ] (اِخ ) موضعی است بجنوب قارص .
-
ارته کوی
لغتنامه دهخدا
ارته کوی . [ اُ ت َ ک َ ] (اِخ ) موضعی است بجنوب قارص .
-
قمارص
لغتنامه دهخدا
قمارص . [ ق ُ رِ ] (ع ص ) لبن قمارص .شیر زبان گز. (منتهی الارب ). قارص . (اقرب الموارد).
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس . (معجم البلدان ). رجوع به قارص شود.
-
قارصه
لغتنامه دهخدا
قارصه . [ رِ ص َ ] (ع ص ) مؤنث قارص . سخن زیانکار و آزارنده و ناخوش کن . (منتهی الارب ). ج ، قوارص .