کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قارة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قارة
لغتنامه دهخدا
قارة. [ رَ ] (اِخ ) ذوالقارة. نام دهی است از دیه های دهستانی که دومه و سکاکه نیز از جمله ٔ دیه های آن هستند. (معجم البلدان ). و رجوع به ذوالقارة شود.
-
قارة
لغتنامه دهخدا
قارة. [ رَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است که همه تیراندازند. مثل : انصف القارة من راماها.|| بنی قاره نام طائفه ٔ معروفی است از عرب . (سمعانی ).
-
قارة
لغتنامه دهخدا
قارة. [ رَ ] (ع اِ) کوه کوچک مستدیر. و اصمعی گوید از جبل کوچکتر است . (معجم البلدان ). کوهک خردجدا از کوهها. || سنگ بزرگ . || سنگ سیاه . || پشته و زمین که در آن سنگریزه های سیاه باشد. ج ، قار، قارات ، قور قیران . || بانگ که بس بلند بود. (ناظم الاطباء...
-
قارة
لغتنامه دهخدا
قارة. [ قارْ رَ ] (ع اِ) برّ. قطعه . هریک از قطعات پنجگانه ٔ زمین . آسیا، آفریقا، اروپا، امریکا و استرالیا.
-
قارة
لغتنامه دهخدا
قارة. [قارْ رَ ] (ع ص ) مؤنث قار. خنک : لیله ٔ قاره ؛ شب خنک . عین قاره ؛ چشم دلربا و خوش آیند. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره . [ رَ ] (اِخ ) (یوم قاره ) روزی است از روزهای تاریخی عرب . (معجم البلدان ). رجوع به «ذوقارة» و «قارة اهوی » شود.
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره . [ رَ ] (اِخ ) دهی است بزرگ در راه حمص به دمشق که آخرین حدود حمص است و پس از آن توابع دمشق محسوب میشود. مردم آن همه نصرانی هستند. آب این ده از چشمه هائی که در آن جاری است تأمین میگردد. (معجم البلدان ).
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است نزدیکی اومه از بلاد سودان . (ریحانة الادب ج 3 ص 256).
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره . [ رَ ] (اِخ )کوهی است به بحرین . (معجم البلدان ج 7 ص 11). || دیهی است به بحرین . (ریحانة الادب ج 3 ص 256).
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره .[ رِ ] (اِ) رستنیی باشد مانند گندنای کوهی ، بول و حیض براند و بچه از شکم بیندازد. (برهان ). سطاخینس است . (تعلیقات برهان از معین از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
قارة اهوی
لغتنامه دهخدا
قارة اهوی . [ رَ ت َ اَ هَْ وا ](اِخ ) (یوم ...) روزی است مر عامربن صعصعه را. (مجمعالامثال میدانی ص 767). رجوع به قارة و ذوقارة شود.
-
واژههای همآوا
-
غارت
لغتنامه دهخدا
غارت . [رَ ] (ع اِمص ) غارة. تاراج . چپو. چپاول . تالان . چپو کردن . به چپاول بردن . تالان کردن . ج ، غارات . تاخت و تاراج و نهب و ریسمان نیک بافته . || (ص ) تاراج کننده . (منتهی الارب ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
قعرة
لغتنامه دهخدا
قعرة. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دههای یمن و در ناحیه ٔ ذمار واقع است . (معجم البلدان ).