کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قادسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قادسی
لغتنامه دهخدا
قادسی . [ دِ سی ی ] (اِخ ) رستم بن اسامه ، مکنی به ابونعمان . وی از ابوالاحوص و علی بن مسهر و ابوبکربن عباس و ابوخالد احمر و عماربن سیف و عیسی بن یونس روایت کند. ابوحاتم از او حدیث شنیده و در مکه و قادسیه نوشته است . (الانساب سمعانی ).
-
قادسی
لغتنامه دهخدا
قادسی . [ دِ سی ی ] (اِخ ) علی بن احمد قطان . از عبدالحمیدبن صالح روایت کرده و جعفربن محمدبن نصیر خلدی از او روایت کند. (سمعانی ).
-
قادسی
لغتنامه دهخدا
قادسی . [ دِ سی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قادسیه . (الانساب سمعانی ). || (اِخ ) مخفف قادسیه : بزرگان که در قادسی با مننددرشتند و با تازیان دشمنند. فردوسی .که این قادسی دخمه گاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است . فردوسی .رجوع به قادسیه شود.
-
قادسی
لغتنامه دهخدا
قادسی . [دِ سی ی ] (اِخ ) حسین بن احمدبن محمدبن حبیب ، مکنی به ابوعبداﷲ. از ابن مالک و ابن ماسی و ابوبکر معید و ابوالفضل زهری و جز ایشان روایت کند. ابن ماکولا گوید سماع هائی نیکو دارد که خود آنها را سروده است . خطیب گوید که وی روایاتی بدون اصل و مأخ...
-
جستوجو در متن
-
گورگاه
لغتنامه دهخدا
گورگاه . (اِ مرکب ) گور. قبر. گورجای : که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است . فردوسی .وگر نابرومند راهی بودوگر بر زمین گورگاهی بود. فردوسی .زمین عجم گورگاه کی است در او پای بیگانه وحشی پی است .نظامی .
-
بحران
لغتنامه دهخدا
بحران . [ ب ُ ] (اِخ ) لغتی است در بَحران . || موضعی به ناحیه فرع حجاز. (منتهی الارب ) : سپاهی ز رومی و از پارسی ز بحران و از کردو از قادسی . فردوسی .و رجوع به بحرین شود.
-
دخمه گاه
لغتنامه دهخدا
دخمه گاه . [ دَ م َ / م ِ] (اِ مرکب ) محل دخمه . مقبره . دخمه دان : که این قادسی دخمه گاه منست کفن جوشن و خون کلاه منست .فردوسی .بآیین کفن کردش و دخمه گاه وزآنجایگه رفت نزد سپاه .اسدی .
-
کفن
لغتنامه دهخدا
کفن . [ ک َ ف َ ] (ع اِ) جامه ٔ مرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) جامه و امثال آن که بر مرده پوشند و آن مأخوذ از معنی ستر و نهفتن است . (از اقرب الموارد). جامه ای که بر مرده پوشند و بدان جامه وی را در گور گذارند. (ناظم الاطباء). جثن . ...
-
کرد
لغتنامه دهخدا
کرد. [ ک ُ ] (اِخ ) نام طایفه ای است مشهور از صحرانشینان و ایشان در زمان ضحاک پیدا شدند. (برهان ). گروهی است . ج ، اَکراد. جد آنها کردبن عمرو مزیقیأبن عامربن ماءالسماء نسبهم الشعراء اًلی الیمن ثم الی الازد. قال : لعمرک ما کردبن عمروبن عامربعجم ولکن ...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...