کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاب شور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قاب انداز
لغتنامه دهخدا
قاب انداز. [ اَ ] (نف مرکب ) قمارباز.
-
قاب باز
لغتنامه دهخدا
قاب باز. (نف مرکب ) آنکه قاب بازی کند. قمارباز.
-
قاب بازی
لغتنامه دهخدا
قاب بازی . (حامص مرکب ) نوعی بازی که با قاب گوسفند کنند. بازی با پژول (بُجُل ) گوسفند و مانند آن .
-
قاب بال
لغتنامه دهخدا
قاب بال . (ص مرکب ، اِ مرکب ) یکی از قاب بالان . رجوع به قاب بالان شود.
-
قاب بالان
لغتنامه دهخدا
قاب بالان . (اِ مرکب ) حشراتی که پر و بال آنها در غلاف باشد مانند سوسکها. (جانورشناسی عمومی ج 1).
-
قاب ساز
لغتنامه دهخدا
قاب ساز. (نف مرکب ) کسی که شغلش ساختن قاب باشد.
-
قاب سازی
لغتنامه دهخدا
قاب سازی . (حامص مرکب ) عمل قاب ساز.
-
قاب ساعت
لغتنامه دهخدا
قاب ساعت . [ ب ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از ترکی قاب به معنی ظرف + ساعت . قابی که ساعت را در آن نهند. رجوع به قاب شود.
-
قاب کوب
لغتنامه دهخدا
قاب کوب . (نف مرکب ) نجار که قاب سقفها سازد و کوبد.
-
پی قاب
لغتنامه دهخدا
پی قاب . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. واقع در 5 هزارگزی جنوب قصر قند و 1 هزارگزی خاور راه مالرو قصر قند به چاه بهار. دارای 25 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
قاب و قدح
لغتنامه دهخدا
قاب و قدح . [ب ُ ق َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شاید از قاب ترکی به معنی ظرف و یا از قعب عربی . ظروف چینی بزرگی که در مجالس ترحیم وسط اطاق بر شالی گسترده نهند. قدح بسیار بزرگ از چینی های مرغی فغفوری و گلدانهای بزرگ متناسب با آن قدح که چون زینتی در ...
-
جستوجو در متن
-
شور
لغتنامه دهخدا
شور. (نف مرخم ) شوینده . (رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). مخفف شورنده بجای شوینده ، در ترکیبات : قالی شور. مرده شور. خودشور. طلاشور. ریگ شور. جامه شور. روشور. تن شور. سرشور (گِل ِ...). کهنه شور. قاب شور (جل ...). گوش شور (آلت طبیب ). لگن شور (با خطاب...
-
خر
لغتنامه دهخدا
خر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیش...