کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قائم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قائم
لغتنامه دهخدا
قائم . [ ءِ ] (اِخ ) (الَ ...) بامراﷲ، محمد نزاربن عبداﷲ المهدی ، مکنی به ابی القاسم خلیفه ٔ دوم از خلفای فاطمی مغرب بود. در زمان پدرش مهدی با او به ولایت عهدی بیعت کردند و به سال 322 هَ . ق . جانشین پدر گردید. دو مرتبه به قصد تصرف مصر با لشکری بدانس...
-
قائم
لغتنامه دهخدا
قائم . [ ءِ ] (اِخ ) ابن متوکل ملقب به القائم بامراﷲ و مکنی به ابوالعقا. از خلفای عباسی مصر است که پس از برادرش سلیمان بن متوکل خلیفه شد و از شجاعت و جلالت و ابهت خلافت بی بهره نبود در عهد او به سال 857 هَ . ق . ملک ظاهر جقمق بمرد و فرزند او عثمان بج...
-
قائم
لغتنامه دهخدا
قائم . [ ءِ ] (اِخ ) ساختمانی است نزدیک سامراء که متوکل عباسی آن را بنا کرده است . (معجم البلدان ).
-
قائم
لغتنامه دهخدا
قائم . [ ءِ ] (اِخ ) لقب محمدبن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعیان . رجوع به مهدی شود.
-
قائم
لغتنامه دهخدا
قائم . [ ءِ ] (ع ص ) ایستاده . (منتهی الارب ). برخاسته . بپای . برپا. برپای : کانک قائم فیهم خطیباًو کلهم قیام للصلاة. (تاریخ بیهقی ص 192). || پابرجا و استوار: بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قائم میدارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 293).این جهان زین ج...
-
قائم
لغتنامه دهخدا
قائم . [ءِ ] (اِخ ) ابن القادر ملقب به القائم بامر اﷲ (422- 467 هَ . ق .) بیست و ششمین خلیفه ٔ عباسی است . در ذی قعده ٔ سال 391 متولد شد. مردی دانشمند و خوش صورت ونیکوسیرت و بااقتدار بود و در عهد او و پدرش دولت عباسیان رونق گرفت در زمان او دولت بویهی...
-
واژههای مشابه
-
حجت قائم
لغتنامه دهخدا
حجت قائم . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ ءِ ] (اِخ ) حجةالقائم . لقب امام دوازدهم شیعه . حجت عصر. مهدی موعود.
-
حجة قائم
لغتنامه دهخدا
حجة قائم . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ ءِ ] (اِخ ) رجوع به حجت قائم شود.
-
قائم بالذات
لغتنامه دهخدا
قائم بالذات . [ ءِ م ِ بِذْ ذا ] (ع ص مرکب ) (اصطلاح فلسفی ) آنچه بخود برپای است . || آنکه یا آنچه هستی او بدوست . رجوع به قائم به ذات و قائم بالنفس شود.
-
قائم بالغیر
لغتنامه دهخدا
قائم بالغیر. [ ءِ م ِ بِل ْ غ َ ] (ع ص مرکب )(اصطلاح فلسفی ) آنچه یا آنکه به غیر بستگی دارد. آنکه یا آنچه بخود برپا نیست . رجوع به قائم بغیر شود.
-
قائم بالنفس
لغتنامه دهخدا
قائم بالنفس . [ ءِ م ِ بِن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) قائم بذات . رجوع به قائم بالذّات و قائم بنفس شود.
-
قائم بغیر
لغتنامه دهخدا
قائم بغیر. [ ءِ م ِ ب ِ غ َ ] (ص مرکب ) (اصطلاح فلسفی ) آنکه یا آنچه وجودش بغیر وابسته است . آفریدگان . در مقابل قائم بنفس .
-
قائم بنفس
لغتنامه دهخدا
قائم بنفس . [ ءِ م ِ ب ِ ن َ ] (ص مرکب ) آنکه خود بخود وجود دارد. قائم بذات . مقابل قائم بغیر.
-
قائم ریختن
لغتنامه دهخدا
قائم ریختن . [ ءِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از عاجز آمدن و جنگ ناکردن باشد. (برهان ).