کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قائلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قائلة
لغتنامه دهخدا
قائلة. [ ءِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث قائل . || (اِ) نیم روز. نصف النهار. ظهیرة. || خواب نیم روز. خواب میان روزی . قیلوله . خفتن نیم روز. (منتهی الارب ). مقیل .
-
جستوجو در متن
-
قائلات
لغتنامه دهخدا
قائلات . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائلة.
-
غربات
لغتنامه دهخدا
غربات . [ غ ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است که در آن بعضی از بنی اسد کشته شدند و شاعر ایشان چنین سرود : الا یا طال بالغربات لیلی و مایلقی بنو اسد بهنه و قائلة اسبت فقلت جیراسی اننی من ذاک انه .(از معجم البلدان ).
-
غمرة
لغتنامه دهخدا
غمرة. [ غ َ رَ ] (اِخ ) کوهی است . شمردل بن شریک گوید : سقی جدثاً اعراف غمرة دونه ببیشة دیمات الربیع هو اطله ومابی حب الارض الا جوارهاصداها و قول ظن انی قائله .و ذوالرمة گوید : تقضین من اعراف لین و غمرةفلما تعرفن الیمامة عن عفر.(از معجم البلدان ).
-
غورة
لغتنامه دهخدا
غورة. [ غ َ رَ ] (ع مص ، اِ) اسم مرت از غَور. (از اقرب الموارد).یکبار آمدن بزمین نشیب . یکبار درآمدن و داخل شدن درچیزی . رجوع به غَور شود. || آفتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || میان روز. (منتهی الارب ). ظُهر. قائله . (اقرب الموارد). وسط روز.
-
مقیل
لغتنامه دهخدا
مقیل . [ م َ ] (ع مص ) نیم روز خفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چاشت خواب . خواب نیمروز. قائلة. قیلولة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || چاشتگاه شراب خوردن . (غیاث ).
-
قیل
لغتنامه دهخدا
قیل . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) در نیمروز خوابنده . || شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به قَیلَة شود. || شیری که در نیمروز وقت قائله آشامند. (از اقرب الموارد). || اسم جمع است مثل شارب و شرب . || مهتر به لغت یمن . (منته...
-
لم
لغتنامه دهخدا
لم . [ ل ِ م َ ] (ع ق مرکب ) (از: لَِ + م َ، مخفف «ما»ی استفهامیه ) حرف یستفهم به و اصله «ما» وصلت بلام فحذفت الالف . بهر چه .برای چه . چرا. از چه . ز چه . لِمَه . (منتهی الارب ). صاحب غیاث اللغات گوید: فارسیان در محاوره ٔ خود به این معنی نیز میم را ...
-
لله
لغتنامه دهخدا
لله . [لِل ْ لاه ] (ع ق مرکب ) (از: لَِ + اﷲ) برای خدا. بی غرض شخصی . خدا را. گاه گویند ﷲ را با مزید کردن را و همان معنی خواهند، یعنی قدما با بودن لام در اوّل ، راء نیز به آن ملحق میکرده اند : از بهر ﷲ تعالی فریاد رس . (اسکندرنامه نسخه ٔ آقای سعید نف...
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن عمروبن الشرید السلمی وی برادر خنساء است . عمرو پدر او بموسم دست صخر و برادر او معاویه را می گرفت و بر مردم فخر میکرد و می گفت من پدر دو فرزندم که نیکوترین مصر هستند و مانند این دو برادر از این پیش نبوده است و کسی بر او انکار ن...
-
مسند
لغتنامه دهخدا
مسند. [ م ُ ن َ ] (ع ص ، اِ) روزگار. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). دهر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمانه . (آنندراج ). || اسنادشده . (از منتهی الارب ). اسنادداده . || (اصطلاح حدیث ) در اصطلاح محدثین ، حدیثی که ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مکنی به ابوریاش . یاقوت در معجم الادباء (ج 1 ص 74) گوید: بخط حمیدی از آنچه روایت کرده است از تنوخی در کتاب نشوارالمحاضره ، یافتم که او ابوریاش احمدبن ابی هاشم القیسی است و بخط بعض ادبای مصر دیدم که ابوریاش احمدبن ا...
-
ادیب صابر
لغتنامه دهخدا
ادیب صابر. [ اَ ب ِ ب ِ ] (اِخ ) الاجل الافضل شهاب الدین شرف الادباء صابربن اسمعیل الترمذی رحمةاﷲ علی قبره . ادیبی اریب و فاضلی است شاه سپاه بلاغت و امیر سریر براعت و ارباب هنر و فضل بتقدم او اعتراف نموده و از دریای فضایل او اغتراف کرده و انوری او را...
-
اشاعرة
لغتنامه دهخدا
اشاعرة. [ اَ ع ِ رَ ] (اِخ ) ج ِ اشعری ، بمعنی پیرو طریقه ٔ مخصوص اشعریان . اساس طریقه ٔ اشاعره از تعلیمات جهمیه مایه گرفت و در اواخر قرن سوم یا اوائل قرن چهارم هجری بعنوان فرقه ٔ اشعری ظهور کرد و بنام مشهورترین رؤسای این فرقه ، ابوالحسن اشعری ، معر...