کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیلک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فیلک
لغتنامه دهخدا
فیلک . [ ل َ ] (اِ) پیلک . بیلک . فیال . تیری که پیکان آن دوشاخ باشد. (فرهنگ فارسی معین ) : یکی فیلکی سوده ، سندان گذاربزد دوخت برهم ز فرش استوار. اسدی .|| (اِ مصغر) مصغرِ فیل . بچه فیل . فیل کوچک . پیل چه . پیل بچه .
-
فیلک
لغتنامه دهخدا
فیلک . [ ل َ ] (اِخ ) تیر چرخ را گویند که کوکب عطارد باشد. (برهان ).
-
فیلک
لغتنامه دهخدا
فیلک . [ ل َ ] (اِخ ) نام مقامی و جایی در راه کعبه . (برهان ).
-
واژههای مشابه
-
فیلک دم
لغتنامه دهخدا
فیلک دم . [ ل َ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ییلاقی بخش رامسر شهرستان شهسوار که دارای 175 تن سکنه است . آب آن از چشمه سارها و محصول عمده اش غله و گردو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
جستوجو در متن
-
فلنگ
لغتنامه دهخدا
فلنگ . [ ف َ ل َ ](اِ) به معنی تیر بدخشانی است ، و ظاهراً مصحف فیلک است . (از یادداشتهای مؤلف ). بیلک . پیلک : به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست فلنگ پیش به زه کرد همچو چرخ به چنگ .فرخی .
-
زه کردن
لغتنامه دهخدا
زه کردن . [ زِه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بچه کردن . زادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برجهاء... سرطان و عقرب و حوت و نیمه ٔ پسین از جدی و زه کننده اند و بسیاربچه . (التفهیم بیرونی ، یادداشت ایضاً).چون خار و خس قوی شد زه کرد خوک ملعون در باغ و زو برآمد ...
-
زج
لغتنامه دهخدا
زج . [ زُ ] (اِ) تیر پرتابی که کوتاه تر از تیرهای دیگر است و پیکانش از دندان فیل و شاخ گاو و امثال آنها است . (از فرهنگ نظام ) (از رشیدی ). تیر پرتاب که پیکان آنرا از استخوان فیل و شاخ قوچ و گاومیش و امثال آن ساخته باشند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاط...
-
بیلک
لغتنامه دهخدا
بیلک . [ ل َ ] (اِ مصغر) بیل کوچک . (ناظم الاطباء). بیلچه . بیل خرد. || قسمی از تیر که آن را پیکان دوشاخی باشد و تارکش نیز گویند. نوعی از پیکان که آن را مانند بیل کوچکی سازند و آن راپیکان شکاری نیز گویند. مؤلف مؤیدالفضلا گوید این لغت هندی است لیکن ...
-
فیل
لغتنامه دهخدا
فیل . (معرب ، اِ) پیل . پستانداری است عظیم الجثه که راسته ٔ خاصی بنام راسته ٔ فیلان را به وجود می آورد. در راسته ٔ فیلان امروز فقط دو گونه موجود است ، یکی فیل آسیایی یا هندی و دیگر فیل افریقایی . قد فیلهای هندی از افریقایی کوچکتر و گوشها و عاج آنها ن...
-
برشدن
لغتنامه دهخدا
برشدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بالا رفتن . بالا شدن . (آنندراج ). ببالا رفتن . بالا گرفتن . بلندشدن . صعود کردن . صعود. ارتقاء. سمود. (منتهی الارب ).تصعد. (تاج المصادر بیهقی ). برخاستن . بسمت بالا رفتن . بر رفتن . عروج کردن . متصاعد شدن . عروج . ب...
-
پیش
لغتنامه دهخدا
پیش . (ق ) جلو. نزدیک . قریب . نزدیکتر. به فاصله ٔ کمتر از کسی یا چیزی : سر دست بگرفت و پیشش کشیداز آنجایگه پیش خویشش کشید. فردوسی .گرفتند بازوش با بند تنگ کشیدند از جای پیش نهنگ . فردوسی .امیر فرمود، غلامان را تا پیشتر رفتند. (تاریخ بیهقی ) . پیش تخ...