کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیضی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فیضی
لغتنامه دهخدا
فیضی . [ ف َ ] (اِخ ) دکنی ، شیخ ابوالفیض . برادر شیخ ابوالفضل دکنی است که از افاضل ولایت هند و از مقربان دربار جلال الدین اکبرشاه بوده است . به شعر خود میبالد. گویا حریفان عراقی که در اطرافش هستند از عظمت و هیبت او نمیتوانند در شعرش مداخله کنند، زیر...
-
فیضی
لغتنامه دهخدا
فیضی . [ ف َ ] (اِخ ) ملا فیضی کاردگر. فرزند استاد محمد لعبت باز است . به عشق بازی اشتغال تمام می نماید. شعرش بد نیست . مردی نیک است . از اوست :گرچه رفت از چشم گریانم چو اشک آن تندخوی چشم میدارم که آب رفته بازآید به جوی .(از مجالس النفائس میر علیشیر ...
-
فیضی
لغتنامه دهخدا
فیضی . [ ف َ ] (اِخ ) هروی . نقاشی نیکوست و خود را شاعری ساحر میپندارد. او راست :زاهد بیار خرقه ورهن شراب کن اسباب زهد و خانه ٔ تقوی خراب کن .(از مجالس النفائس ص 256 از ترجمه ٔ فارسی چ علی اصغر حکمت ). از شعرای قرن نهم هجری و از معاصران جامی و نوایی ...
-
فیضی
لغتنامه دهخدا
فیضی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فیض . رجوع به فیض شود.
-
واژههای مشابه
-
علی فیضی
لغتنامه دهخدا
علی فیضی . [ ع َ ی ِ ف َ ] (اِخ ) تربتی . وی شاعر و از اهالی تربت حیدریه ٔ خراسان بود. و برخی از تذکره نویسان گویند که به هند سفر کرده اکبرشاه را مدح نمود. او را دیوانی است که پنج هزار بیت شعر دارد. (از الذریعه ٔ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 845 از تحفه ٔ سا...
-
حسن فیضی
لغتنامه دهخدا
حسن فیضی . [ ح َ س َ ف َ ] (اِخ ) رجوع به حسن سیم کش زاده شود.
-
جستوجو در متن
-
علی تربتی
لغتنامه دهخدا
علی تربتی . [ ع َ ی ِ ت ُب َ ] (اِخ ) مشهور به فیضی . رجوع به علی فیضی شود.
-
فیض دکنی
لغتنامه دهخدا
فیض دکنی . [ ف َ ض ِ دَ ک َ ] (اِخ ) رجوع به فیضی دکنی شود.
-
فروغمندی
لغتنامه دهخدا
فروغمندی . [ ف ُ م َ ] (حامص مرکب ) درخشانی . نورانی بودن : پیشانیش از فروغمندی صبح دو جهان بسربلندی .شیخ ابوالفیض فیضی (از آنندراج ).
-
فیاض
لغتنامه دهخدا
فیاض . [ ف َی ْ یا ] (اِخ ) تخلص شیخ ابوالفضل دکنی برادر فیضی دکنی معروف است . (از سبک شناسی بهار ج 3). رجوع به دکنی شود.
-
ادب طراز
لغتنامه دهخدا
ادب طراز. [ اَ دَ طِ / طَ ] (نف مرکب ) استاد. معلم : یکچند ادب طراز دیرین انگیخت حدیث تلخ و شیرین .فیضی .
-
گسسته آشیان
لغتنامه دهخدا
گسسته آشیان . [ گ ُس َس ْ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) طائری که به سبب خراب شدن آشیان از آشیان خود به دور افتاده باشد : ما و تو دو نو [ کذا ] اسیر جائیم مرغان گسسته آشیانیم .فیضی (از بهار عجم ).
-
ترسازاده
لغتنامه دهخدا
ترسازاده . [ ت َ دَ / دِ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) ترسابچه . (آنندراج ) : حریف آن مسیحامشربم کز ساغر عشرت به ترسازاده ای نوشد شراب پرتگالی را. فیضی (از آنندراج ).و رجوع به ترسابچه شود.