کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فیریدن
لغتنامه دهخدا
فیریدن . [ دَ ] (مص ) خرامیدن . (برهان ). خرامیدن با ناز. (فرهنگ فارسی معین ). || پرنعمت شدن . (برهان ). || تکبر و افاده کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بطر. (یادداشت مؤلف ) : زین و زآن چند بود بر که و مه مر تو را کشّی و فیریدن و غنج . سوزنی .|| استهزاء...
-
جستوجو در متن
-
فیر
لغتنامه دهخدا
فیر. (اِمص ) تأسف و افسوس . || سخره و لاغ . (برهان ). رجوع به فیریدن شود.
-
فیرش
لغتنامه دهخدا
فیرش . [ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از فیریدن . تفاخر. (یادداشت مؤلف ).
-
فیرندگی
لغتنامه دهخدا
فیرندگی . [ رَ دَ / دِ ] (حامص ) بطر. تکبر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به فیر و فیریدن شود.
-
دأص
لغتنامه دهخدا
دأص .[ دَ ءَ ] (ع مص ) فیریدن و سخت شادان شدن . || آکنده گوشت شدن شتران از فربهی . (منتهی الارب ).
-
ابث
لغتنامه دهخدا
ابث . [ اَ ب َ ] (ع مص ) شیر شتر خوردن تا برآمدن شکم و مست شدن . مست شدن از بسیار خوردن شیراشتر. || بطر کردن . بطر گرفتن . فیریدن .
-
فیرنده
لغتنامه دهخدا
فیرنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف ) با ناز خرامنده . || تکبر و افاده کننده . || مسخره کننده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فیر و فیریدن شود.
-
طرب کردن
لغتنامه دهخدا
طرب کردن . [ طَ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادی کردن . خوشدلی کردن . فیریدن : اگر داری طرب کن و اگر نداری طلب کن . (خواجه عبداﷲ انصاری ).با دوست به خرگاه طرب کردن عشاق خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزار.امیرمعزی (از آنندراج ).
-
فیران
لغتنامه دهخدا
فیران . (نف ، ق ) در حال فیریدن . فیرنده . (یادداشت مؤلف ) : اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشدزبهر خر نمیگردد به نیسان دشت چون بستان .ناصرخسرو.
-
اختیال
لغتنامه دهخدا
اختیال . [ اِ ] (ع مص ) گردن کشی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تکبر کردن . (مؤید الفضلاء). کبر. خُیلاء. بزرگ منشی . بزرگی کردن . تبختر. || خرامیدن . فیریدن . || خیال نمودن . (مؤید الفضلاء). خیال کردن . (غیاث ).
-
تفخر
لغتنامه دهخدا
تفخر. [ ت َ ف َخ ْ خ ُ ] (ع مص ) فیریدن و بزرگی نمودن و بزرگ منشی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکبر و تعظم . (اقرب الموارد).
-
ابطار
لغتنامه دهخدا
ابطار. [ اِ ] (ع مص ) به دَنه آوردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سخت شاد شدن . فیریدن . سخت شاد کردن مال کسی را. گمراه و ناسپاس کردن مال کسی را. سرگشته و حیران کردن . || تکلیف زیاده از طاقت دادن . || معیشت او موقوف گردانیدن . || لاغر ساختن . || م...
-
فره
لغتنامه دهخدا
فره . [ ف َ رَه ْ ] (ع مص ) خرامیدن . (منتهی الارب ). اشر. (اقرب الموارد). فیریدن . (منتهی الارب ). بطر. (اقرب الموارد). || دنه گرفتن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ناسپاس شدن و شادکام شدن به افراط. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اَش َ ] (ع مص ) تکبر کردن و تبختر نمودن . (منتهی الارب ). اَشِرَ اَشَراً؛ بَطِرَ. (اقرب الموارد). پرنشاط شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 12). دَنَه گرفتن . (مجمل ) (زوزنی ). ناسپاس شدن . بطر. (مجمل ). بزرگ منشی . شدت فرح و نشاط. مَرَح . فیریدن ...