کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیروزی یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فیروزی یافتن
لغتنامه دهخدا
فیروزی یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پیروزی یافتن . (فرهنگ فارسی معین ). فاتح شدن . ظفر یافتن . پیروز شدن .
-
واژههای مشابه
-
حصار فیروزی
لغتنامه دهخدا
حصار فیروزی . [ ح ِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حصار معلق . حصار هزارمیخی ، کنایت از آسمان . (مجموعه ٔ مترادفات ) (آنندراج ).
-
شاه فیروزی
لغتنامه دهخدا
شاه فیروزی . (اِخ ) قریه ای است در دوفرسنگ و نیمی شمال ده کهنه شبانکاره ٔ فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
-
فیروزی بخشیدن
لغتنامه دهخدا
فیروزی بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) پیروزی بخشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : فیروزی بخشدرایات او را. (تاریخ بیهقی ). رجوع به فیروزی شود.
-
فیروزی دادن
لغتنامه دهخدا
فیروزی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) فیروزی بخشیدن . ظفر دادن . غالب ساختن . پیروزی دادن .
-
فیروزی رسان
لغتنامه دهخدا
فیروزی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پیروزی رسان . (فرهنگ فارسی معین ). رساننده ٔ پیروزی . آنکه سبب پیروزی شود.
-
فیروزی مند
لغتنامه دهخدا
فیروزی مند. [ م َ ] (ص مرکب ) پیروزی مند. (فرهنگ فارسی معین ). صاحب پیروزی . فیروزمند. رجوع به فیروزمند شود.
-
فیروزی نامه
لغتنامه دهخدا
فیروزی نامه . [م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) فتح نامه که پس از ظفر در جنگهابرای آگاهی شاه یا مردم نویسند. (یادداشت مؤلف ).
-
باغ فیروزی
لغتنامه دهخدا
باغ فیروزی . [ غ ِ ] (اِخ ) باغ فیروز. باغی بوده است به یزد : بر در قلعه [ یزد ] قریب دروازه باغی بوده مشهور بباغ فیروزی . (تاریخ جعفری یزد ص 41). باغ فیروزی قریب چهار منارست و مولانا اعظم سید مجدالدین حسن قاضی آن باغ را ترتیب داده و عمارت و طنبی ودر...
-
باغ فیروزی
لغتنامه دهخدا
باغ فیروزی . [ غ ِ ] (اِخ ) باغی به غزنین که باغ پیروزی نیز خوانده میشد و مقبره ٔ سلطان محموددر آنجا بوده است : یک روز چنان افتاد که امیر بباغ فیروزی شراب میخورد بر گل و چندان گل صد برگ ریخته بودند که حد و اندازه نبود. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 252...
-
پل فیروزی
لغتنامه دهخدا
پل فیروزی . [ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) لقبی بود که روسها و امریکائیها و انگلیسها و فرانسوی ها در جنگ بین المللی دوم به ایران دادند.
-
چتر فیروزی
لغتنامه دهخدا
چتر فیروزی . [ چ َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) علامت فیروزی . نشان پیروزی لشکریان شاه . علامتی که به نشان پیروزی در میان لشکر پادشاه برسر دست گیرند : آفتاب خسروان را سایه ٔ دستار اوچتر فیروزیست فتح و نصرت اندر پیش وپس .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
استنارة
لغتنامه دهخدا
استنارة. [اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) روشن شدن . (منتهی الارب ). || مدد خواستن به شعاع و روشنی جستن . یقال : استنار به ؛ اذا استمد شعاعه . || دور داشتن زن را از تهمت . (منتهی الارب ). || فیروزی یافتن . پیروزی یافتن . یقال : استنار علیه . (منتهی الارب ).