کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیروزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فیروزی
لغتنامه دهخدا
فیروزی . (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که دارای 76 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
فیروزی
لغتنامه دهخدا
فیروزی . (اِخ ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز که دارای 290 تن سکنه است . آب آن از رود سیوند و محصول عمده اش غله و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
فیروزی
لغتنامه دهخدا
فیروزی . (اِخ ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز که دارای 350 تن سکنه است . آب آن از رود کر و محصول عمده اش غله و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
فیروزی
لغتنامه دهخدا
فیروزی . (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آباده که دارای 385 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، لبنیات ، انگور و بادام و کاردستی مردم بافتن کرباس و گیوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
فیروزی
لغتنامه دهخدا
فیروزی . (حامص ) پیروز بودن ، یا پیروز شدن . فتح . نصرت . نجح . ظفر. فوز. کامیابی . کام . موفقیت . (یادداشت مؤلف ) : زویسه به قارن رسید آگهی که آمد به فیروزی و فرهی . فردوسی .چو بگذشت یک چند از نامداربه فیروزی و دولت شهریار. فردوسی .تو را باد فیروزی...
-
فیروزی
لغتنامه دهخدا
فیروزی . (ص نسبی ) منسوب به فیروز که از قرای حمص شام است . (سمعانی ).
-
واژههای مشابه
-
حصار فیروزی
لغتنامه دهخدا
حصار فیروزی . [ ح ِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حصار معلق . حصار هزارمیخی ، کنایت از آسمان . (مجموعه ٔ مترادفات ) (آنندراج ).
-
شاه فیروزی
لغتنامه دهخدا
شاه فیروزی . (اِخ ) قریه ای است در دوفرسنگ و نیمی شمال ده کهنه شبانکاره ٔ فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
-
فیروزی بخشیدن
لغتنامه دهخدا
فیروزی بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) پیروزی بخشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : فیروزی بخشدرایات او را. (تاریخ بیهقی ). رجوع به فیروزی شود.
-
فیروزی دادن
لغتنامه دهخدا
فیروزی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) فیروزی بخشیدن . ظفر دادن . غالب ساختن . پیروزی دادن .
-
فیروزی یافتن
لغتنامه دهخدا
فیروزی یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پیروزی یافتن . (فرهنگ فارسی معین ). فاتح شدن . ظفر یافتن . پیروز شدن .
-
فیروزی رسان
لغتنامه دهخدا
فیروزی رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پیروزی رسان . (فرهنگ فارسی معین ). رساننده ٔ پیروزی . آنکه سبب پیروزی شود.
-
فیروزی مند
لغتنامه دهخدا
فیروزی مند. [ م َ ] (ص مرکب ) پیروزی مند. (فرهنگ فارسی معین ). صاحب پیروزی . فیروزمند. رجوع به فیروزمند شود.
-
فیروزی نامه
لغتنامه دهخدا
فیروزی نامه . [م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) فتح نامه که پس از ظفر در جنگهابرای آگاهی شاه یا مردم نویسند. (یادداشت مؤلف ).