کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیاض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فیاض
لغتنامه دهخدا
فیاض . [ ف َی ْ یا ] (اِخ ) تخلص شیخ ابوالفضل دکنی برادر فیضی دکنی معروف است . (از سبک شناسی بهار ج 3). رجوع به دکنی شود.
-
فیاض
لغتنامه دهخدا
فیاض . [ ف َی ْ یا ] (ع ص ) جوانمرد و بسیار بخشنده . (منتهی الارب ). بسیار فیض رساننده . (از اقرب الموارد): نهر فیاض ؛ جوی پرآب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- فیاض عنایت ؛ به کنایت ، خداوند تعالی : چو فیاض عنایت کرد یاری بیار ای کان معنی تا چه دا...
-
واژههای مشابه
-
علی فیاض
لغتنامه دهخدا
علی فیاض . [ ع َ ی ِ ف َی ْ یا ] (اِخ ) ابن محمد فیاض . مکنی به ابوالحسن . وی به عربی شعر می گفت و دیوان او پنجاه ورقه است . (از الفهرست ابن الندیم ).
-
فیاض لاهیجانی
لغتنامه دهخدا
فیاض لاهیجانی . [ ف َی ْ یا ض ِ ] (اِخ ) نامش مولانا عبدالرزاق و شاگرد صدرالدین شیرازی است . گوهر مراد از تصانیف اوست . بر فصوص الحکم شیخ محیی الدین عربی شرحی فارسی نگاشته . وقتی از او دیوانی دیدم که چهار پنج هزار بیت داشت ، و این ابیات از اوست :گفته...
-
جستوجو در متن
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ع َ ] (اِخ ) ابن محمد فیاض . رجوع به علی فیاض شود.
-
فیاضی
لغتنامه دهخدا
فیاضی . [ ف َی ْ یا ] (ص نسبی ) منسوب به فیاض که نام اجدادی است . (سمعانی ).
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. [ شاذذ ] (اِخ ) ابن فیاض . محدث و نامش هلال است . در تبصیر چنین آمده و او ابوعبیدةالیشکری البصری صدوق است . (تاج العروس ذیل شذّ). تابعی است . رجوع به ابوعبیدة شاذبن فیاض البصری شود.
-
مرزا
لغتنامه دهخدا
مرزا. [ م ِ ] (اِ مرکب ) میرزا. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صورت دیگری است از تلفظ کلمه ٔ میرزا. رجوع به میرزا شود : بدین وسیله که مرزا سعید ما تنهاست چه خوب کرد که فیاض رفت از دل ما.فیاض لاهیجی (آنندراج ).
-
ستارآباد
لغتنامه دهخدا
ستارآباد. [ س ِ ] (اِخ ) نام دیگری از استراباد است . (حاشیه ٔ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 135) : این محدث به ستارآباد رفت نزدیک منوچهر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 135). و باکالیجار مال مواضعت گرگان دوساله با هدیه ها بفرستد و نیز خدمت کند و اگر راست نرود یکی تا س...
-
کجات
لغتنامه دهخدا
کجات . [ ] (اِخ ) نام طایفه ای از طوایف ترک . (حاشیه ٔ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 86).
-
زمانی
لغتنامه دهخدا
زمانی . [ زِم ْ ما ] (اِخ ) محمدبن یحیی بن فیاض و اسماعیل بن عباد از محدثانند و عبداﷲبن سعید تابعی است . (از منتهی الارب ).
-
صبریشوع
لغتنامه دهخدا
صبریشوع . [ ص َ ی َ ] (اِخ ) نام جاثلیقی است که نعمان بن المنذر را بدین مسیحیت درآورد. (تاریخ اسلام فیاض ص 29).
-
طشتدار
لغتنامه دهخدا
طشتدار. [ طَ ] (اِخ ) لقب احمد معتمد. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 72 شود.