کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فیاش
لغتنامه دهخدا
فیاش . (ع مص ) بر همدیگر فخرنمودن . (منتهی الارب ). مفاخرة. (از اقرب الموارد).
-
فیاش
لغتنامه دهخدا
فیاش . [ ف َی ْ یا ] (ع ص ) مرد متکبر لافی . || مهتر بسیار فضل و فزونی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
زافر
لغتنامه دهخدا
زافر. (اِخ ) ابن عمر ملقب به فیاش یکی از چند تن خطیبی بود که در 145 هَ . ق . ابراهیم بن عبداﷲبن حسن را به مصر بردند و بر سر در مسجد جامعآویختند. (از کتاب الولاة و القضاة چ بیروت ص 114).
-
مفایشة
لغتنامه دهخدا
مفایشة. [ م ُ ی َ ش َ ] (ع مص ) با کسی مفاخرت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). برهمدیگر فخر نمودن . فیاش . (منتهی الارب ) (از آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بسیار تهدید و وعیدهای دروغ نمودن در جنگ و لاف زدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الا...
-
بادبر
لغتنامه دهخدا
بادبر. [ب َ ] (اِ مرکب ) کاغذ باد باشد. (برهان ) (انجمن آرا). رجوع به بادبرک شود. || کسی را گویند که همه روزه فخر کند و منصب خود بمردم عرض نماید و هیچ کار ازو نیاید و او را بعربی فیاش میگویند. (برهان ).کسی را گویند که دعوی بی معنی کند و با جبن ، خود ...
-
بادغن
لغتنامه دهخدا
بادغن . [ غ َ ] (اِ مرکب ) بادگیر را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). و رجوع به لغات بادرس ، بادغد، بادغر، بادغرا، بادغرد، بادغس .، بادغند و بادگیر در جای خود شود. || کسی را گویند که همه روز فخر بمنصب و جاه خود کند و عرض تجمل نماید و بعربی او ...
-
بادفروش
لغتنامه دهخدا
بادفروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) بمعنی بادپر است . آنچه بعضی محققین گمان برده اند که بادفروش فارسی تراشیده ٔ اهل هند است از عدم اعتنا بود، چرا که شاعر مذکور به هند نیامده و بدخشانی الاصل و همدانی المولد است . نصیرای بدخشانی گوید : بسان بادفروشان چه بادپی...
-
بادفرا
لغتنامه دهخدا
بادفرا.[ ف َ ] (اِ مرکب ) بادافراه . پاداش و مکافات بدی . (ناظم الاطباء). رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود. || بازیچه ٔ اطفالست و آن پوست پاره ای باشد مدور که ریسمانی در آن گذارند و در کشاکش آورند تا بگردش درآید و صدائی از آن ظاهر شود. (برهان ). رج...
-
باد بروت
لغتنامه دهخدا
باد بروت . [ دِ ب ُ / بادْ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از عجب و تکبر و غرور باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). مردم صاحب تکبر و خداوند غرور را گویند. (برهان ). متکبر و مغرور و لاف زن و آنکه بر خود نازد و فخر کند و فیاش و بادبر. (ناظم الاطباء) : ...
-
بادپران
لغتنامه دهخدا
بادپران . [ پ َ ] (نف مرکب ) بمعنی بادپر است و آن شخصی باشد که پیوسته از خود گوید. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بادپر و فیاش . (ناظم الاطباء). لاف زن . رجوع به بادبر و بادپر شود : هرکجا بادپرانی است درین جزو زمان بمیان سنگ قناعت چو فلاخن دارد. شف...