کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فِرِست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فرست
لغتنامه دهخدا
فرست . [ ف َ رَ ] (اِ) جادویی و ساحری . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
فرست
لغتنامه دهخدا
فرست . [ ف َ رَ ] (اِ) جادویی و ساحری . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
فرصت
لغتنامه دهخدا
فرصت . [ ف ُ ص َ ] (اِخ ) شیرازی . سیدمیرزا محمدنصیر حسینی ،ملقب به فرصت الدوله و متخلص به فرصت و معروف به «میرزاآقا» در ماه رمضان سال 1271 هَ .ق . از یک خانواده ٔ ادب پرور، در شهر شیراز پا به عرصه ٔ وجود گذاشت . پدرش میرزا جعفر متخلص به «بهجت »، پسر...
-
فرصت
لغتنامه دهخدا
فرصت . [ ف ُ ص َ ] (ع اِ) فُرصة. نوبت . (اقرب الموارد). موقع. مجال . (ناظم الاطباء) : اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت شود.(کلیله و دمنه ). یاد کرده می آید ضایع گردانیدن فرصت . (کلیله و دمنه ). در آن فرصت که من در خدمت مولانا سعدالدین ... می بودم ....
-
فرصة
لغتنامه دهخدا
فرصة. [ ف َ رَ ص َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ).
-
فرصة
لغتنامه دهخدا
فرصة. [ ف َ ص َ] (ع اِ) خسته یا هسته ٔ مقل و آن اخص از فرص است . || بادی که کوژی آرد در پشت . (منتهی الارب ). بادی که کوژی از آن بود و از این معنی است که گویند: فلان اًن فاتته الفُرصةاخذته الفَرصة. (اقرب الموارد). رجوع به فرص شود.
-
فرصة
لغتنامه دهخدا
فرصة. [ ف ِ ص َ ] (ع اِ) لته یا پنبه پاره و جز آن که زن حائض اندام خود را بدان پاک سازد. ج ، فراص . (منتهی الارب ). قطعه ای از پشم یا پنبه . || قطعه ای از مشک و بعضی گویند قرضه است با قاف و ضاد. (اقرب الموارد).
-
فرصة
لغتنامه دهخدا
فرصة. [ ف ُ ص َ] (ع اِ) فرصت . رجوع به فرصت شود. || بهره ای از آب و آن اسم است از تفارص القوم که گفته میشود: جائت فرصتک من البئر و جائت فرصتک من السقی ؛ یعنی نوبت و وقت آبیاری تو رسید. (از اقرب الموارد). نوبت آب . (منتهی الارب ). || پروای کار. || بهر...
-
فرسة
لغتنامه دهخدا
فرسة. [ ف َ س َ ] (ع اِ) باد که در پشت نشیند. (منتهی الارب ). باد کوژی ، چه آن پشت را فرومیکوبد و بعضی به کسر حکایت کرده اند. (اقرب الموارد). || ریشی است که در گردن برآید. (منتهی الارب ). خنازیر. (یادداشت به خط مؤلف ). ریشی یا قرحه ای که بر گردن برآ...
-
فرسة
لغتنامه دهخدا
فرسة. [ ف ُ س َ ] (ع اِ) فرصت و با صاد معروف تر است . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
دارالشفا
لغتنامه دهخدا
دارالشفا. [ رُش ْ ش ِ ] (ع اِ مرکب ) دواخانه و مطب . (غیاث ). بیمارستان و مریضخانه . (ناظم الاطباء) : زدارالشفا دفع دردم فرست ز دستم مده ، پایمردم فرست .نزاری قهستانی .
-
سقائی
لغتنامه دهخدا
سقائی . [ س َق ْ قا ] (حامص ) عمل سقّاء : قربه ای پر کن ز تسنیم خمیرروح را با آن به سقائی فرست .خاقانی .
-
عرش فرسا
لغتنامه دهخدا
عرش فرسا. [ ع َ ف َ ] (نف مرکب ) ظاهراً کنایه از فرشته و ملائک : هر سحرگاهش دعای صدق ران پس به سوی عرش فرسائی فرست .خاقانی .