کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فَلَقِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آقشام
لغتنامه دهخدا
آقشام . (اِ مرکب ) (از ترکی ِ آق ، سپید + فارسی ِ شام ، شب ) اول شب . فلق . || نوبتی که بر در پادشاهان و امراء ترک زدندی شامگاهان .- آقشام زدن .
-
ناس
لغتنامه دهخدا
ناس .(اِخ ) [ الَ ... ] سوره ٔ صدوچهاردهمین از قرآن ، و آن شش آیت است ، پس از سوره ٔ فلق و آخرین سورة است از قرآن و به این آیت شروع می شود: قل اعوذ برب الناس .
-
کؤوس
لغتنامه دهخدا
کؤوس . [ک ُ ئو ] (ع اِ) ج ِ کأس . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جامها. پیاله ها : از شام تا فلق و از بام تا شفق به معاطات کؤوس مدام و معانات پریچهرگان خوش اندام ... (جهانگشای جوینی ).
-
ابین
لغتنامه دهخدا
ابین . [ اَ ی َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از بَیِّن . پیداتر. هویداتر. روشن تر. آشکارتر.- امثال : ابین من فلق الصبح . ابین من الغد و الامس .|| فصیح تر. افصح : هو ابین من فلان .
-
تألبه
لغتنامه دهخدا
تألبه . [ ت َءْ ل َ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث تألب . رجوع به تألب شود. || یکی تألب ،بمعنی درختی کوهی که از آن کمان سازند : و نحت له عن ارز تألبةفلق ٌ فراع معابل طحل . امروءالقیس (از تاج العروس ج 1 ص 155).رجوع به تألب شود.
-
شب کن
لغتنامه دهخدا
شب کن . [ ش َ ک ُ ] (نف مرکب ) شبیخون زننده و به عهده گیرنده ٔ حمله و تاخت وتاز در شب . (از ناظم الاطباء).- شب کن زدن ؛ سفر کردن در شب و راه پیمودن در شب . (ناظم اطلاطباء).|| (اِ مرکب ) فلق و صبح . || چرغد و قسمی از سوسک . (ناظم الاطباء).
-
اخلاص
لغتنامه دهخدا
اخلاص . [ اِ ] (اِخ ) (سوره ٔ...) صدودوازدهمین سوره ٔ قرآن ، مکیّه و بقولی مدنیه و آن چهار آیت است ، پس از تبت و پیش از فَلَق . سوره ٔ قل هواللّه احد : مدیح او شعرا را چو سورةالاخلاص سرای او ادبا را چو کعبةالاسلام . فرخی .چون کودک دبستان اخلاص و فاتح...
-
طلایع
لغتنامه دهخدا
طلایع. [ طَ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ طلیعه . (منتهی الارب ). طلائع. بغایا. رجوع به طلیعه و طلایه شود: چاشتگاه طلایع مخالفان پدید آمد سواری سیصد. (تاریخ بیهقی ص 583). هر دو لشکر را که طلیعه بودند مدد رسید تا میان دو نماز لشکر فرودآمد و طلایع بازگشتند. (تاریخ ...
-
مقطرة
لغتنامه دهخدا
مقطرة. [ م ِ طَ رَ ] (ع اِ) مِقْطَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقطر. ج ، مقاطر. (اقرب الموارد). بوی سوز. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقطر شود. || کنده که بر پای بندی نهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کنده ای که برپای نهند. (ناظم الاطباء). چوبی با شکافه...
-
اشهر
لغتنامه دهخدا
اشهر. [ اَ هََ ] (ع ن تف ) مشهورتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آشکارتر. مشهورتر. (ناظم الاطباء). نامی تر. نامدارتر. نامورتر. ارفع : در جهان نام نیک تو مشهورنام مشهور تو ز بام اشهر. سوزنی .- امثال : اشهر ممن قادَ الجمل . اشهر من البدر . اشهر من الشم...
-
افتتاحیة
لغتنامه دهخدا
افتتاحیة. [ اِ ت ِ حی ی َ ] (ع ص نسبی ) نسبت به افتتاح بمعنی گشودن است . - سنه ٔ افتتاحیه ؛ نام سال اول بعثت رسول (ص ) از سیزده سال توقف آن حضرت در مکه و همچنین نام سال اول نزول قرآن به مکه است که همان سال اول بعثت باشد. در این سال سوره ٔ فاتحه ، نا...
-
خدود
لغتنامه دهخدا
خدود. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خَدّ. (ترجمان القرآن جرجانی ) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).رخساره ها : از مطلع فلق تا مقطع شفق بحدوداسیاف خدود اصناف آن جمع می شکافتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). طبیعت او در اختیار حدود قوا...
-
چهارقل
لغتنامه دهخدا
چهارقل . [ چ َ / چ ِ ق ُ ] (اِ مرکب ) (مرکب از چهار+ قل ) «قل » امر حاضر مفرد از مصدر «قول » عربی است ، به معنی بگو. چون این کلمه در آغاز چهار سوره از سوره های قرآن کریم آمده است و این سوره ها چون با کلمه ٔ «قل » آغاز می شود آن چهار را «چهارقل » اصطل...
-
مسقط
لغتنامه دهخدا
مسقط. [ م َ ق َ ] (ع مص ) افتادن و سقوط کردن بر زمین . (از اقرب الموارد). بیوفتادن . (تاج المصادر بیهقی ). بیفتادن . (دهار) : از وقت لمعه ٔ فلق تا وقت مسقط شفق با طلایع مرگ به بازی درآمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 394). || بیفتادن از چشم کسی و حقیر شد...
-
فجر
لغتنامه دهخدا
فجر. [ ف َ ] (ع مص ) برانگیخته گردیدن بر گناه و زنا کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رو گردانیدن از حق . (منتهی الارب ). عدول از حق . || فاسد گردیدن . (اقرب الموارد). || روان ساختن آب را. (منتهی الارب ). آب راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجما...