کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فَس فصل پس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فس
لغتنامه دهخدا
فس . [ ف ِ ] (اِ) نام کلاهی که در شهر فس واقع در غرب افریقا می ساختند و آن کلاه معمولی ترکان عثمانی و مصریان بود و در واقع نوعی فینه بود که از نمد یا ماهوت سرخ بی درز ساخته می شد. (از یادداشتهای مؤلف ).
-
فس
لغتنامه دهخدا
فس . [ ف ِس س / ف ِ ] (اِ صوت ) نام آواز برآمدن بادی محبوس ، از شکاف یا سوراخی که یابد. (یادداشت بخط مؤلف ). || آواز خفیف اخراج باد از مخرج انسان یا حیوانات .- چس و فس ؛ چیزهای بی ارزش و پست .
-
فس فس
لغتنامه دهخدا
فس فس . [ ف ِ ف ِ ] (ق ) در تداول عوام ، به کندی و به تأنی ، مانند: مس مس . (از فرهنگ فارسی معین ).|| (اِ) سخن آهسته . || ساس . || (اِ صوت ) آواز آهسته . (ناظم الاطباء). نام آواز بینی گرفته از زکام و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فس فس کردن
لغتنامه دهخدا
فس فس کردن . [ ف ِ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به کندی کاری را انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فس فس شود.
-
دیس فس
لغتنامه دهخدا
دیس فس . [ ف َ ] (ق ) همانا. (یادداشت مؤلف ).