کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فَارِضٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فارض
لغتنامه دهخدا
فارض . [ رِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ نعیم بن حماد اعور. ساکن مصر بود و چون فرائض و مواریث را خوب میدانست ، فارض خوانده شد. (از سمعانی ).
-
فارض
لغتنامه دهخدا
فارض . [ رِ ] (اِخ ) نوه ٔ یعقوب پیغامبر است . و داود نبی از نسل این فارض میباشد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 208 شود.
-
فارض
لغتنامه دهخدا
فارض . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از فرض . تأنیث آن فارضة. ج ، فارضات . (از اقرب الموارد). رجوع به فرض شود. || ستبر از مردم و از هر چیز دیگر. برای انسان مذکر و مؤنث در این معنی یکسان است . ج ، فُرَّض . (از اقرب الموارد). || قدیم . (از اقرب الموارد...
-
ابن فارض
لغتنامه دهخدا
ابن فارض . [ اِ ن ُ رِ ] (اِخ ) ابوحفص و ابوالقاسم عمربن ابی الحسن علی بن المرشدبن علی الحموی الاصل ،المصری المولد و الدار و الوفات ، معروف به ابن فارض و منعوت به شرف . عارف و شاعری معروف . اصلاً از مردم حماه شام است و در قاهره به سال 576 هَ .ق . متو...
-
واژههای همآوا
-
فارض
لغتنامه دهخدا
فارض . [ رِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ نعیم بن حماد اعور. ساکن مصر بود و چون فرائض و مواریث را خوب میدانست ، فارض خوانده شد. (از سمعانی ).
-
فارض
لغتنامه دهخدا
فارض . [ رِ ] (اِخ ) نوه ٔ یعقوب پیغامبر است . و داود نبی از نسل این فارض میباشد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 208 شود.
-
فارض
لغتنامه دهخدا
فارض . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از فرض . تأنیث آن فارضة. ج ، فارضات . (از اقرب الموارد). رجوع به فرض شود. || ستبر از مردم و از هر چیز دیگر. برای انسان مذکر و مؤنث در این معنی یکسان است . ج ، فُرَّض . (از اقرب الموارد). || قدیم . (از اقرب الموارد...
-
فارز
لغتنامه دهخدا
فارز. [ رِ ] (ع اِ) جد مورچگان سیاه . (منتهی الارب ). || به عربی مورچه ٔ سیاه یا سرخی است . (فهرست مخزن الادویه ). || (ص ) لسان فارز؛ زبان روشن . کلام فارز؛ سخن پیدا و روشن . (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
فارضی
لغتنامه دهخدا
فارضی . [ رِ ] (ص نسبی ) منسوب به فارض . رجوع به فارض شود.
-
فرض
لغتنامه دهخدا
فرض . [ ف ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فارض . (منتهی الارب ). رجوع به فارض شود.
-
فارضة
لغتنامه دهخدا
فارضة. [ رِ ض َ ] (ع ص ) مؤنث فارض . ج ، فارضات . (اقرب الموارد). رجوع به فارض شود.
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر.[ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن مرشد. رجوع به ابن فارض (ابوحفص و ابوالقاسم ...) و عمر (ابن فارض ...) شود.
-
ابوحفص
لغتنامه دهخدا
ابوحفص . [ اَ ح َ ] (اِخ ) عمربن علی بن فارض . رجوع به ابن فارض ... شود.