کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فولاد بوته ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ابن فولاد
لغتنامه دهخدا
ابن فولاد. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) یکی از ولات آل بویه . او در 406 هَ .ق . بر آل بویه طغیان کرد و حکومت قزوین تقاضا میکرد و در نواحی ری بغارت و راهزنی پرداخت و از فلک المعالی منوچهربن قابوس برای جنگ با مجدالدوله ٔ دیلمی مدد خواست و او با مجدالدوله و مادرش ...
-
زاغه فولاد
لغتنامه دهخدا
زاغه فولاد. [ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار. واقع در 14000گزی شمال خاوری شهر بیجار، و 2000گزی راه زنجان به بیجار. منطقه ٔ آن تپه و ماهور و سردسیر و آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، انگور و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
ساز فولاد
لغتنامه دهخدا
ساز فولاد. [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از آلات موسیقی است که دارای سی و پنج لوح بوده و از هر لوح آهنگی حامل میشده است . (ازمجله ٔ موسیقی دوره ٔ سوم شماره ٔ 25، شهریور 1337).
-
قلعه فولاد
لغتنامه دهخدا
قلعه فولاد. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 45هزارگزی شمال خاوری سنندج و سه هزارگزی قشلاق جوب . موقع جغرافیایی آن تپه ماهور و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 360 تن است .آب آن از چشمه و محصول آن ، غلات و ...
-
فولاد معدنی
لغتنامه دهخدا
فولاد معدنی . [ دِ م َدِ / دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فولاد طبیعی . شاپورگان . شابرقان . اسطام . پولاد کانی . (یادداشت مؤلف ).
-
قنات فولاد
لغتنامه دهخدا
قنات فولاد. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوهرکوه بخش خاش شهرستان زاهدان ، واقع در 68هزارگزی باختر خاش و یک هزارگزی راه فرعی خاش به نرماشیر. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیری مالاریایی است . سکنه ٔ آن 250 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غ...
-
پسر فولاد
لغتنامه دهخدا
پسر فولاد. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) رجوع به ابن فولاد شود.
-
خامه ٔ فولاد
لغتنامه دهخدا
خامه ٔ فولاد. [ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قلم که از جنس فولاد باشد. قلم فولادی : در انتظام کار جهان اهتمام خلق مشق جنون بخامه ٔ فولاد کردن است .صائب (از آنندراج ).
-
حسن فولاد
لغتنامه دهخدا
حسن فولاد. [ ح َ س َن ِ ] (اِخ ) رجوع به فولاد و تاریخ گزیده ص 634 شود.
-
جستوجو در متن
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز ا...