کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فوق الذکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غدد فوق کلیوی
لغتنامه دهخدا
غدد فوق کلیوی . [ غ ُ دَ دِ ف َ / فُو ق ِ ک ُل ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در روی کلیه دو غده ٔ غیر قرینه قرار دارند که نسبت به حیوانات محل آنها فرق می کند این دو غده رابطه ای با کلیه ندارند و همچنین از لحاظ عمل هم اشتراکی با کلیه ها ندارند و اند...
-
جستوجو در متن
-
سابق الذکر
لغتنامه دهخدا
سابق الذکر. [ ب ِ قُذْ ذِ ] (ع ص مرکب ) پیش گفته . در بالا گفته شده . مذکور. مزبور.نامبرده . مسطور. مشارالیه . سالف الذکر. مارالذکر.
-
اسفنج الذکر
لغتنامه دهخدا
اسفنج الذکر. [ اِ ف َ جُذْ ذَ ک َ ] (ع اِ مرکب ) اسفنج نر: و الذکر منه [ من الاسفنج ] صلب . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ج 1 ص 46). و رجوع به اسفنج (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) و ابن البیطار در کلمه ٔ اسفنج شود.
-
حمائل الذکر
لغتنامه دهخدا
حمائل الذکر. [ ح َ ءِ لُذْ ذَ ک َ ] (ع اِ مرکب ) رگهای بن نره و پوست آن . (منتهی الارب ).
-
آتی
لغتنامه دهخدا
آتی . (ع ص ) آینده . مستقبل : آتی الذکر.
-
اسفنج الانثی
لغتنامه دهخدا
اسفنج الانثی . [ اِ ف َ جُل ْ اُ ثا ] (ع اِ مرکب ) اسفنج ماده . مقابل اسفنج الذکر. رجوع به اسفنج الذکر و تذکره ٔ ضریر ج 1 ص 46 و رجوع به اسفنج (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) شود.
-
هاقل
لغتنامه دهخدا
هاقل . [ ق ِ ] (ع اِ) موش نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الذکر من الفار. (اقرب الموارد).
-
تاسو
لغتنامه دهخدا
تاسو. [ تاس ْ س ُ ] (اِخ ) شاعر ایتالیائی پسر شخص سابق الذکر. رجوع به تاس شود.
-
سابق البیان
لغتنامه دهخدا
سابق البیان . [ ب ِ قُل ْ ب َ ] (ع ص مرکب ) در پیش گفته شده . سابق الذکر. مذکور. مزبور.
-
مسملج
لغتنامه دهخدا
مسملج . [ م ُ س َ ل َ ] (ع ص ) رجل مسملج الذکر؛ مرد درازنره . (منتهی الارب ).
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) جوینی . او راست : کتاب الطهارات . (کشف الظنون ). و ظاهراً ابوالقاسم جوینی رازی آتی الذکر همین ابوالقاسم است .
-
قرقم
لغتنامه دهخدا
قرقم . [ق ِ ق ِ ] (ع اِ) حشفه . (اقرب الموارد). سر نره تا جای ختنه . (منتهی الارب ). حشفة الذکر. (بحر الجواهر).
-
قزبر
لغتنامه دهخدا
قزبر. [ ق ُ ب ُ ] (ع ص ) نره ٔ سطبر دراز. (منتهی الارب ). الذکر الطویل الضخم . (اقرب الموارد). رجوع به قزبری شود.
-
محامل
لغتنامه دهخدا
محامل . [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَحمِل . (منتهی الارب ). رجوع به محمل شود. || رگهای بن نره و پوست آن : محامل الذکر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).