کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فوط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فوط
لغتنامه دهخدا
فوط. (اِخ ) اسم مملکتی است که پسر حام در آنجا روزگار به سر برد. (قاموس کتاب مقدس ). نیز منظور قومی است که از نسل فوط پیدا شدند. (از حاشیه ٔ ص 444 ایران باستان پیرنیا).
-
فوط
لغتنامه دهخدا
فوط. (اِخ ) پسر سوم حام . (قاموس کتاب مقدس ).
-
فوط
لغتنامه دهخدا
فوط. [ ف ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ فوطه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فوطه و فوته شود.
-
واژههای همآوا
-
فوة
لغتنامه دهخدا
فوة. [ ف ُوْ وَ ] (ع اِ) روناس که بیخ درختی است باریک ، دراز، سرخ که بدان رنگ کنند. (منتهی الارب ). و آن را روناس و روین نیز گویند. (یادداشت مؤلف ) || داروئی مُسقِط جنین . (منتهی الارب ). در داروسازی نیز به کار برند. (یادداشت مؤلف ).
-
فوت
لغتنامه دهخدا
فوت . (اِ صوت ) هوائی که از میان دو لب گردکرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یاکشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه ای گرم . (یادداشت مؤلف ). پف . دم . فوب . (یادداشت دیگر).- فوت آب بودن ؛ در تداول ، تماماً یاد گرفتن . از بر بودن . (یادداشت ...
-
فوت
لغتنامه دهخدا
فوت . (انگلیسی ، اِ) پا. واحد طول در انگلستان ، و آن معادل است با 0/3048متر و برابر است با 12 اینچ . (فرهنگ فارسی معین ).
-
فوت
لغتنامه دهخدا
فوت . [ ف َ ] (ع مص ) از دست شدن . (تاج المصادر بیهقی ). درگذشتن کار. (منتهی الارب ). گذشتن و از دست رفتن وقت کار. (از اقرب الموارد) : به فوت صحبت قدیم تأسف خورده . (گلستان ). فوات . رجوع به فوات شود. || گذشتن نماز از وقت انجام . (از اقرب الموارد). ...
-
جستوجو در متن
-
عضیریف
لغتنامه دهخدا
عضیریف . [ ع ُ ض َ ] (ع اِ مصغر) مصغر عَضرَفوط. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عضر فوط شود.
-
فوطی
لغتنامه دهخدا
فوطی . [ ف ُ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به فُوَط که جمع فوطه به معنی لُنگ باشد. (از سمعانی ).
-
فوطه
لغتنامه دهخدا
فوطه . [ طَ / طِ ] (معرب ، اِ) معرب فوته . (فرهنگ فارسی معین ). لُنگ . ازار. بستن . بستنی . (از یادداشتهای مؤلف ) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک . (حدود العالم ).ای نهاده به سر اندر کله دعوی جانْت پنهان شده در فوطه ٔ نادانی . ناصرخسرو.بر تن خ...
-
حام
لغتنامه دهخدا
حام . (اِخ ) نام یکی از سه پسر نوح است که جد امجد قبطیان و بربریان و سودانیان میباشد. (سمعانی ورق 6). پسر نوح و پدر سیاهان باشد که هندو گویند و حبش خوانند و او را دو پسر بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 109). ابن بلخی گوید: و بعضی از اهل تواریخ میگویند ک...