کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فور
لغتنامه دهخدا
فور. (اِ) رنگ سرخ کمرنگ . (برهان ). بور. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بور شود.
-
فور
لغتنامه دهخدا
فور. (اِ) مخفف وافور. (فرهنگ فارسی معین ).- اهل فور ؛ وافوری . تریاکی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
فور
لغتنامه دهخدا
فور. (اِخ ) نام رای کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد، و سکندر اورا کشت . (برهان ). ظاهراً عنوان عمومی یک خانواده ٔ سلطنتی یا نام عمومی شاهان یک ناحیه است : خنیده به هر جای جمهور نام به مردی فزون کرده از فور نام . فردوسی .منم فور و از فور ...
-
فور
لغتنامه دهخدا
فور. (ع اِ) آهوبرگان . ج ِ فائر. (منتهی الارب ). رجوع به فائر شود.
-
فور
لغتنامه دهخدا
فور. [ ف َ ] (ع مص ) برجوشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جوشیدن دیگ و چشمه و جز آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جوشیدن خشم و کینه ٔ کسی . || (اِمص ) جوشش . || شتاب . (منتهی الارب ). شتاب .(یادداشت مؤلف ). اصلاً به معنی ج...
-
واژههای مشابه
-
فور زدن
لغتنامه دهخدا
فور زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) تریاک کشیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فور شود.
-
ترف فور
لغتنامه دهخدا
ترف فور. [ تْرِ / ت ِ رِ فُرْ ] (اِخ ) مرکز بخشی است در شمال ناحیه ٔ بورگ واقع در ایالت اَن فرانسه که 1130 تن سکنه دارد.
-
جستوجو در متن
-
فوری
لغتنامه دهخدا
فوری . (ص نسبی ) منسوب به فور که به گمانم از قرای بلخ است . (سمعانی ). رجوع به فور شود. || نیز منسوب به فور پادشاه کنوج و به کنایت اولاد فور ونیز مردم شهر قنوج را گویند. (از برهان : فوریان ).
-
فوران
لغتنامه دهخدا
فوران . (اِخ ) نام شهر کنوج است که از شهرهای هند باشد. (برهان ). ظاهراً جمع فور است که نام عمومی شاهان کنوج بوده ، و مؤلف برهان در اطلاق جمع آن بر شهر اشتباه کرده است . رجوع به فور شود.
-
فائر
لغتنامه دهخدا
فائر. [ ءِ ] (ع ص ) پراکنده پی از ستور و جز آن . || (اِ) آهوبرگان . آهو. (منتهی الارب ). ج ، فور.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) فُوَّر. رجوع به قاسم بن فیرةبن خلف بن احمد الرّعینی الشاطبی الضریر شود.
-
ترامبلاد
لغتنامه دهخدا
ترامبلاد. [ تْرا / ت ِ ] (اِخ ) مرکز بخشی در ناحیه ٔ روشه فور واقع در مغرب ایالت شارانت ماریتیم فرانسه است .
-
فوراً
لغتنامه دهخدا
فوراً. [ ف َ رَن ْ ] (ع ق ) بشتاب . دروقت . دردم . بی درنگ . حالی . درحال . درساعت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فور شود.