کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فوح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فوح
لغتنامه دهخدا
فوح . [ ف َ ] (ع مص ) دمیدن بوی خوش . || جوشیدن دیگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خون برآوردن زخم . || فراخ شدن تاراج . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
فوه
لغتنامه دهخدا
فوه . (ع اِ) دهان . ج . افواه ، افهاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دندان . || دیگ افزار. || بوی افزار که از آن خوشبوی را نیکو سازند. || رنگ شکوفه و گونه ٔ آن . || صنف هر چیزی و گونه ٔ آن . ج ، افواه . جج ، افاویه . (منتهی الارب ).
-
فوه
لغتنامه دهخدا
فوه . [ ف َ وَ / وِ ] (اِ) ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا صفاو رنگ آن بیفزاید. (فرهنگ فارسی معین ) : یاقوت باده را فوه ای غیر شعله نیست ساقی به پیش شمع نگه دار شیشه را.صائب .
-
فوه
لغتنامه دهخدا
فوه . [ ف َ وَه ْ ] (ع اِمص ) فراخی دهن . || (مص ) فراخ دهن شدن . (منتهی الارب ). افوه گردیدن آدمی یا خیل . (از اقرب الموارد). || برآمدن دندان یا ثنیه ٔ علیا و دراز گردیدن آن . (منتهی الارب ).
-
فوه
لغتنامه دهخدا
فوه . [ ف َوْه ْ ] (ع مص ) سخن گفتن و دهان بسخن گشادن . (اقرب الموارد): مافهت بکلمة؛ ای مافتحت فمی بها. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
فوحان
لغتنامه دهخدا
فوحان . [ ف َ وَ ] (ع مص ) فوح . رجوع به فوح شود.
-
فوغ
لغتنامه دهخدا
فوغ . [ ف َ ] (ع مص ) دمیدن بوی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فوج و فوح شود.
-
فوخان
لغتنامه دهخدا
فوخان . [ ف َ وَ ] (ع مص ) بیرون برآمدن باد از مردم و ستور با بانگ یا بی بانگ . || دمیدن بوی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به فوج و فوح و فوخ شود.
-
فوران
لغتنامه دهخدا
فوران . [ ف َ وَ ] (ع مص ) جوشیدن دیگ و چشمه و جز آن . || جوشیدن رگ و برجستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دمیدن بوی مشک . (منتهی الارب ). رجوع به فوج ، فوح و فوخ شود.
-
فیحان
لغتنامه دهخدا
فیحان . [ ف َ ی َ ] (ع مص ) دمیدن بوی مشک . || جوشیدن دیگ . || خون برآوردن زخم . || فراخ شدن تاراج . (منتهی الارب ). رجوع به فیاح و فیح و فوح شود.
-
فوخ
لغتنامه دهخدا
فوخ . [ ف َ ] (ع مص ) بیرون برآوردن باد از مردم و ستور با بانگ یا بی بانگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دمیدن بوی . (منتهی الارب ). رجوع به فوج و فوح و فوحان شود.
-
نتن
لغتنامه دهخدا
نتن . [ ن َ ] (ع اِ) بوی ناخوش . (منتهی الارب )(آنندراج ). بوی ناخوش و بد. (ناظم الاطباء). رایحه ٔ کریهه . مقابل فوح . (معجم متن اللغة). بوی بد. (غیاث اللغات از کنزاللغات ). || (مص ) بدبوی گشتن .(آنندراج ) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از معجم متن ا...
-
ابن هشام
لغتنامه دهخدا
ابن هشام . [ اِ ن ُ هَِ ] (اِخ ) جمال الدین ابومحمد عبداﷲبن یوسف بن احمدبن عبداﷲبن هشام المصری الانصاری الحنبلی ، معروف به ابن هشام نحوی . مولد او بقاهره به سال 708 هَ . ق . او نزد تاج تبریزی و تاج فاکهانی و علی بن حیان و شهاب عبداللطیف بن المرحل و ا...