کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فنار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فنار
لغتنامه دهخدا
فنار. [ ف َ ] (اِ) ترکی و مأخوذ از فار فرانسوی . چراغی که از اطراف محفوظ باشد. چراغ بادی . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فار شود.
-
جستوجو در متن
-
ابن لب
لغتنامه دهخدا
ابن لب . [ اِ ن ُ ل ُب ب ] (اِخ ) ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی . از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 هَ .ق . بغرناطه و وفات در 782. وی در مدرسه ٔ نصریه تدریس میکرد و او را فتاوی مشهوره است و پاره ای تصانیف و اشعاری لطیف دارد. و از...
-
راشدبک
لغتنامه دهخدا
راشدبک . [ ش ِ ب ِ ] (اِخ ) از شعرای اخیر عثمانی بود پسر صارم ابراهیم پاشا که بشغل تدریس و برخی از کارهای ادارای مشغول بود. وی بسال 1219 هَ . ق . بعد از عزل از حکومت ینگیشهر فنار درگذشت . راشدبک طبع شاعری نیز داشته و دو بیت زیر از قصیده یی است که در ...
-
فنر
لغتنامه دهخدا
فنر. [ ف َ ن َ ] (از ترکی ، اِ) (از ترکی فنار) آلتی فلزی که دارای قوه ٔ ارتجاعی است : فنر ساعت . (فرهنگ فارسی معین ). آهنی قابل خمیدن و پیچ خوردن که در ساعت ، پیانو، تختخواب بصورت مارپیچی به کار رود ونیز در حشو صندلی و نیمکت و غیره گذارند. (یادداشت م...
-
حالت افندی
لغتنامه دهخدا
حالت افندی . [ ل َ اَ ف َ ] (اِخ ) محمدسعید. یکی از رجال دوره ٔ سلطان محمودخان ثانی . وی مظهر اعتماد و الطاف شاهانه بود ولی بی احتیاطی در حرکات و سکنات و توجه به اغراض و منافع شخصی برای او نتیجه ٔ سوء داد. او بمنظور خوش خدمتی به بعضی بیکهای فنار که م...
-
طالوت
لغتنامه دهخدا
طالوت . (اِ) نهر طالوت . نوعی نبیذ است به نام نهرطالوت . ابن عبد ربه در عقدالفرید آورده که اهالی کوفه ، نبیذ را، نهر طالوت مینامیده اند و قال شاعرهم :اشرب علی طرب من نهر طالوت حمراء صافیة فی لون یاقوت من کفت ساحرةالعینین شاطرةتربی علی سحر هاروت و مار...
-
مناره
لغتنامه دهخدا
مناره . [ م َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) منارو جوتره . و فنار. (ناظم الاطباء). نشان که در راه ازسنگ و خشت برپا کنند و در اصل لغت به معنی چراغ پایه باشد ظاهراً وجه تسمیه آن باشد که سابق برای راه یافتن مسافران چراغی بر مناره می افروختند، زیرا که در بلاد عرب...
-
اسکندریه
لغتنامه دهخدا
اسکندریه . [ اِ ک َ دَ ری ی َ ] (اِخ ) شهری بمصر. || دهی میان حماة وحلب . || شهری به مرو. || شهری به صغد سمرقند. || نام دیگر بلخ . || دهی میان مکه و مدینه . || دهی بر دجله نزدیک واسط. || شهری در مجاری انهار بهند. || شهری بارض بابل . || شهری بکنار نهر...