کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلس فلس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فلسة
لغتنامه دهخدا
فلسة. [ ف َ س َ ] (ع اِ) فلس .پشیز ماهی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فلس شود.
-
کچ
لغتنامه دهخدا
کچ . [ ک ُ ] (اِ) فلوس ماهی باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). فلس ماهی . (ناظم الاطباء). پولک ماهی . فلس . (یادداشت مؤلف ). درم ماهی .
-
ذوفلس
لغتنامه دهخدا
ذوفلس . [ ف َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) خداوند پشیزه . درم دار. صاحب فلس . حیوان فلس دار چون اکثرماهیان . و مورچه خوار و تاتو. و بزمچه (کروکدیل ).
-
اشکامة
لغتنامه دهخدا
اشکامة. [ اَ م َ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔ اسپانیولی ) فلس ماهی . ج ، اشاکیم : ملی ٔ من اشاکیم . || فلس کوچک نازک و سبک که از مس جدا شود: اشکامة من نحاس . و اکنون آنرا رشکامة خوانند. (دزی ج 1 ص 25).
-
زهو
لغتنامه دهخدا
زهو. [ ] (اِ) نوعی ماهی بی فلس . (شرایع محقق حلی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
باغة
لغتنامه دهخدا
باغة. [ غ َ ] (ع اِ) فلس . (دزی ). پولک . قشر. غلاف و کاسه ٔ هر چیز. (فرهنگ نفیسی ).
-
افلس
لغتنامه دهخدا
افلس . [اَ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ فَلْس ، بمعنی پشیز. فُلوس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به فلس و فلوس شود.
-
فلوس
لغتنامه دهخدا
فلوس . [ ف ُ ] (ع اِ)ج ِ فلس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فلس شود. || مغز خیارشنبر را گویند که به فلسهای برهم نهاده ماند. (از یادداشت مؤلف ) : بگیرند فلوس خیارشنبر و مویز دانه برون کرده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اندر شربتی هفت درم سنگ ...
-
تاتو
لغتنامه دهخدا
تاتو. (فرانسوی ، اِ) نوعی حیوان پستاندار که بدنش از فلس پوشیده است و در امریکای جنوبی دیده می شود. تاتو.
-
سرنباق
لغتنامه دهخدا
سرنباق . [ س ُ رُم ْ ] (ع اِ) نوعی از ماهی کوچک فلس دار. (دزی ج 1 ص 650).
-
پانگلن
لغتنامه دهخدا
پانگلن . [ گ ُ ل َ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی حیوان پستاندار بی ثنایا در منطقه ٔ حارّه ٔ افریقا که پوست آن از نوعی فلس پوشیده است .
-
ذوات الفلس
لغتنامه دهخدا
ذوات الفلس . [ ذَ تُل ْ ف َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) درم داران . پشیزه وران . خداوندان فلس چون ماهی .
-
داءالسمک
لغتنامه دهخدا
داءالسمک . [ ئُس ْ س َ م َ ] (ع اِ مرکب ) داءالحیة. بیماری پوست که در آن جلد حالت شاخی گیرد و خشک و پوسته پوسته شود چون فلس ماهی .
-
جیتل
لغتنامه دهخدا
جیتل . [ج ِ ت َ ] (هندی ، اِ) نوعی از سیم مسکوک و این لفظ هندی است و بعضی نوشته اند که بمعنی دام است که بیست وپنج (پنجم ) حصه ٔ فلس باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
کون خرما
لغتنامه دهخدا
کون خرما. [ ن ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فلس گونه ای که بر بن میوه ٔ خرما باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جوش خرد بربدن . قسمی از بثور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).