کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلرزنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فلرزنگ
لغتنامه دهخدا
فلرزنگ . [ ف َ ل َ زَ ] (اِ) به معنی فلرز است که خوردنی و طعامی باشد که از مهمانیها برداشته به جای دیگر برند. (برهان ). فلرز. دستار.دستمال . لارزه . بدرزه . (یادداشت مؤلف ) : آن زن از دکان فرودآمد چو بادپس فلرزنگش به دست اندر نهاد. رودکی .رجوع به فل...
-
جستوجو در متن
-
لارزة
لغتنامه دهخدا
لارزة. [ رِ زَ / زِ ] (اِ) بدرزه . بتوزه فلغز. فلرز. فلرزنگ . دستار. گِرِنک . رجوع به فلرزنگ شود.
-
فلغز
لغتنامه دهخدا
فلغز. [ ف َ ل َ ] (اِ) فلرز. فلرزنگ . دستار. دستمال . گرنک . بتوزه . بدرزه . لارزه . (یادداشت مؤلف ). خوردنی و طعامی که از مهمانی ها با خود برند. رجوع به فلرز و فلرزنگ شود.
-
گرنک
لغتنامه دهخدا
گرنک . [ گ ِ رِ ن َ ] (اِ) فلرز. فلرزنگ . فلغز. بدرز. بتوزه . لارزه . دستار. دستمال . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بتوزه
لغتنامه دهخدا
بتوزه . [ ] (اِ) فلرز. بدرزه . فلرزنگ . لارزه . دستار. دستمال . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به هریک از این کلمات شود.
-
فلرز
لغتنامه دهخدا
فلرز. [ ف َ ل َ ] (اِ) ابزار یا رکویی که در آن چیزی بندند از زر و سیم و خوردنی و جز آن ، و اندر کوهستان آن را بدرزه ، بتوزه و لارزه نیز گویند و در ماوراءالنهر و خراسان فلرز و فلغز و فلرزنگ . (یادداشت مؤلف از نسخه ٔ خطی لغت فرس اسدی ). فلرزنگ . (فرهن...
-
گره بسته
لغتنامه دهخدا
گره بسته . [ گ ِ رِه ْ ب َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) فلرز. فلرزنگ . دستمال بسته . پارچه ٔ قماش گره کرده محتوی چیزی . چیزی در دستارچه مانندی بسته . کهنه ای در میان چیزی که چهارگوش آن را بهم گره زنند.
-
بدرزه
لغتنامه دهخدا
بدرزه . [ ب ِ رَ زَ / زِ / ب ِ رُ زَ / زِ ] (اِ) طعامی را گویند که زله کرده باشند و در رومالی بسته بجایی برند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). طعامی که از درها بدریوزه ٔ گدایی جمع کنند و بردارند و بجایی برند و با کسی خ...
-
ریطة
لغتنامه دهخدا
ریطة. [ رَ طَ ] (ع اِ) چادر یک لخت و هر جامه ٔ نرم و تنک که زنان بر سر اندازند و یا عام است . ج ، رَیْط، ریاط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چادر یک لخت . (از مهذب الاسماء). چادر یک شقه . (دهار). چادر یک تخته که زنان بر ...
-
پیته
لغتنامه دهخدا
پیته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) یک قطعه ٔ کوچک جداشده از جامه ٔ مندرس و این در طالقان قزوین معمول است و در درکه ٔ تهران . خرقه . کهنه . لته . لقمه . ژنده . فلرز. فلرزنگ . جنده . جرِ و جِنده (در تداول مردم قزوین ). جندره . رکو. قطعه ٔ جداکرده از جامه ٔمندرس...
-
رکو
لغتنامه دهخدا
رکو. [ رُ ] (اِ) قطعه ای از پارچه ٔ کهنه و لته . (ناظم الاطباء). جامه ٔ کهنه . (شرفنامه ٔ منیری ). رگو. جامه ٔ کهنه ٔ سوده شده ، لته . (فرهنگ فارسی معین ). کهنه . خرقه . پینه . فلرز. فلرزنگ . کهنه . جنده . جندره . ژنده . لته . ریطه . پاره : رکوی حیض ...
-
دستمال
لغتنامه دهخدا
دستمال . [ دَ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست مالیده . مالیده شده به دست . مالیده به دست . هرچه به دست مالند. (شرفنامه ). با دست مالیده شده . مالیده ٔ دست . ملموس دست : همه تن چشم و سوی تو نگران کعبتین وار دستمال توایم . خاقانی .منم که همچو کمان دستمال ت...
-
دستار
لغتنامه دهخدا
دستار. [ دَ ] (اِ مرکب ) از: دست + ار، پسوند نسبت . مندیل و روپاک . (برهان ). روپاک و دستمال و شکوب و شوب و فوته . (ناظم الاطباء). بتوزه . بدرزه . دزک . دستا. دست خوش . شسته . شوب . فَدام . (منتهی الارب ). فلرز. فلرزنگ . فلغز. گرنک . لارزه . مندیل . ...