کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلاح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فلاح
لغتنامه دهخدا
فلاح . [ ف َ ] (ع اِ) طعام سحری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) باقیماندگی در خیر و نیکویی . (از اقرب الموارد). || زیست . (منتهی الارب ). || رستگاری . (منتهی الارب ). فوز و نجات . (از اقرب الموارد) : باد صبا بر آب کر، نقش قد افلح آوردتا ت...
-
فلاح
لغتنامه دهخدا
فلاح . [ ف َل ْ لا ] (ع ص ، اِ) کشتی بان . || کرایه دهنده ستور را. || کشاورز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : بر سر خرمن به وقت انتقادنی که فلاحان همی جویند باد؟ مولوی .رجوع به فلاحت شود.
-
واژههای مشابه
-
فلاح آباد
لغتنامه دهخدا
فلاح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان فومن که دارای 493 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول عمده اش برنج ، توتون ، ابریشم و ماهی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
جستوجو در متن
-
فلح
لغتنامه دهخدا
فلح . [ ف َ ل َ ] (ع اِمص ) فلاح در همه ٔ معانی . (منتهی الارب ). رجوع به فلاح شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن فلاح . علی بن جعفربن فلاح کتامی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به فلاح . از وزرای دولتی فاطمی مصر. رجوع به علی کتامی شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفربن فلاح کتامی ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن فلاح .از وزرای دولت فاطمی مصر. رجوع به علی کتامی شود.
-
گیاه کار
لغتنامه دهخدا
گیاه کار. (نف مرکب ) کسی که گیاه بکارد. زارع . فلاح .
-
فلاحی
لغتنامه دهخدا
فلاحی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فلاح که نام جد خاندانی است . (از سمعانی ).
-
فلاحی
لغتنامه دهخدا
فلاحی . [ ف َل ْ لا ] (حامص ) کشاورزی . فلاحت . برزگری . رجوع به فلاح شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مشعشع. علی بن محمدبن فلاح ، مشهور به ابن مشعشع. از نوادگان امام موسی کاظم (ع ) و از امرای دولت مشعشعی در اهواز و حویزه . رجوع به علی (ابن محمدبن فلاح ) شود.
-
زراعتکار
لغتنامه دهخدا
زراعتکار. [ زِ / زَ ع َ ] (نف مرکب ) زارع . فلاح . کشاورز. (فرهنگ فارسی معین ).
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن فلاح بن هبةاﷲ موسوی . رجوع به آل مشعشع شود.
-
ژره گیبری
لغتنامه دهخدا
ژره گیبری . [ ژُ رِ ب ِ ] (اِخ ) ژان برنارد. نام فلاح فرانسوی . مولد بایون و وفات به پاریس (1815 - 1887 م .).