کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فقعسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فقعسی
لغتنامه دهخدا
فقعسی . [ ف َ ع َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالملک اسدی . صاحب روایات و مآثر و اخبار بنی اسد بود و به زمان منصور و پس از او زیست و علمای انساب مآثر بنی اسد را از وی آموختند. فضل بن ربیع را مدح کرده و کتابی درباره ٔ بنی اسد پرداخته است . (از فهرست ابن الندیم ...
-
فقعسی
لغتنامه دهخدا
فقعسی . [ف َ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به فقعس جد جاهلی بنی اسد.
-
واژههای مشابه
-
عمرو فقعسی
لغتنامه دهخدا
عمرو فقعسی . [ ع َ رِ ف َ ع َ ] (اِخ ) ابن اهبان بن دثار فقعسی . از شعرای دوره ٔ جاهلیت بود و مرزبانی ابیاتی از شعر او را نقل کرده است . سال وفاتش معلوم نگشت . (از الاعلام زرکلی از مرزبانی ص 215).
-
حبیب فقعسی
لغتنامه دهخدا
حبیب فقعسی . [ ح َ ب ِ ف َ ع َ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن مطهربن رباب شود.
-
جستوجو در متن
-
عمرو
لغتنامه دهخدا
عمرو. [ ع َم ْرْ ](اِخ ) ابن اهبان بن دثار. رجوع به عمرو فقعسی شود.
-
علوی
لغتنامه دهخدا
علوی . [ ع ُ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به «عالیه ٔ» نجد (برخلاف قیاس ). رجوع به «عالیة» و عالی شود. و در شعر مراربن منقذ فقعسی آمده است : اًذا هب علوی الریاح وجدتنی کأنی لعلوی الریاح نسیب . (از معجم البلدان ).و نیز رجوع به منتهی الارب واقرب الموارد شود...
-
ابن ابی صبح
لغتنامه دهخدا
ابن ابی صبح . [ اِ ن ُ اَ ص ُ ] (اِخ ) عبداﷲبن عمروبن ابی صبح المازنی اعرابی بدوی . او به بغداد آمد و بدانجا مقیم گشت و هم آنجا درگذشت .شاعری فصیح است و علما از او لغت و شعر فرامی گرفتندو او را با فقعسی ، اخباری طریف است . (ابن الندیم ).
-
بشر
لغتنامه دهخدا
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن قطبةبن سنان بن حارث بن حامدبن نوفل بن فقعس اسدی فقعسی ... برخی گویند پدرش حارث نام دارد و قطبه نام مادر اوست که دختر سنان است . وی جنگ یمامه را درک کرده است . (از الاصابة ج 1 ص 179).
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زِ ب ِرر ] (ع ص ) نیک قوی و توانا. (منتهی الارب ). قوی و شدید از مردان . (متن اللغه ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). و بدین معنی است در شعر ابومحمد فقعسی : «اکون ثم اسدا زبراً. (لسان العرب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد). قوی و شدید. (محیط المحی...
-
مدهمق
لغتنامه دهخدا
مدهمق . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) شکننده و برنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نعت فاعلی است از دهمقة به معنی شکستن و بریدن . رجوع به دهمقة شود. || تنک و نرم گرداننده . (آنندراج ). رجوع به دهمقة شود. || نیک پزنده ٔ طعام و خام پزنده آن را، از اضداداست . (آ...
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ِ ] (اِخ ) نام وادیی است . مرار فقعسی در رثاء برادر خود بدر گوید : الا قاتل اﷲ الاحادیث و المنی و طیراً جرت بین السعافات و الحبرو قاتل تثریب العیافة بعدمازجرت فما أغنی اعتیافی و لا زجری و ما للقفول بعد بدر بشاشةو لاالحی یأتیهم و لا اوبةالس...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مطهربن رباب بن اشتربن جحوان بن فقعس کندی فقعسی . پیغمبر را درک کرد و آنقدر بزیست تا با حسین بن علی (ع ) کشته شد. ابن کلبی او و پسر عمش ربیعةبن حوطبن رئاب (کذا) را یاد کرده است . (الاصابة ج 2 ص 58). و رجوع به حبیب بن رباب (رئ...
-
جریبة
لغتنامه دهخدا
جریبة. [ ج ُ رَ ب َ ] (اِخ ) ابن اشیم . نام شاعری است . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ابن اشیم بن عمروبن وهب بن دنان بن فقعس اسدی فقعسی . آمدی گوید: او از شیاطین بنی اسد و از شعرای دوران جاهلیت بود و سپس اسلام آورد. از اوست :بدلت دینا بعد دین ق...