کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فقا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فقا
لغتنامه دهخدا
فقا. [ ف َ ] (ع مص ) چشم برکندن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
واژههای مشابه
-
فقاً
لغتنامه دهخدا
فقاً. [ ف ِق ْ قَن ْ ] (ع ق ) عیناً. درست مانند چیزی . (یادداشت مؤلف ). کأنه . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
فغا
لغتنامه دهخدا
فغا. [ ف َ ] (ع اِ) دانه ٔ تلخه و مانند آن که از گندم دور نمایند. || کاه گندم . || آفتی که همچو غبار بر غوره ٔ خرما نشیند و از رسیدن مانع گردد. || غوره ٔ تباه شده . || نفی کرده ٔ از شتران . || ردی هر چیزی . || شیردوشه ٔ چرمین . || کاسه ٔ بزرگ . (از م...
-
فق ء
لغتنامه دهخدا
فق ء. [ ف َق ْءْ ] (ع اِ) پوست که با بچه بیرون آید از رحم . (منتهی الارب ). فاقئاء. (اقرب الموارد). || پوست پاره ٔ تنک که بر بینی بچه باشد و دور نکردنش در حال موجب هلاکی بچه گردد. (منتهی الارب ). فاقئاء. (اقرب الموارد). || گوسنگ . (منتهی الارب ). کند...
-
فقاً
لغتنامه دهخدا
فقاً. [ ف ِق ْ قَن ْ ] (ع ق ) عیناً. درست مانند چیزی . (یادداشت مؤلف ). کأنه . (یادداشت مؤلف ).
-
فقع
لغتنامه دهخدا
فقع. [ ف َ ] (ع مص ) سخت زرد گردیدن . || زرد بی آمیغ شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فرسودن کسی را سختی های زمانه . (منتهی الارب ). هلاک کردن . (از اقرب الموارد.) || بالیدن کودک و جنبیدن . || از گرمی مردن . || دزدیدن . (منتهی الارب ) (از ا...
-
فقع
لغتنامه دهخدا
فقع. [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) نوعی از سماروق سپید نرم . ج ِ فقعة. (منتهی الارب ). و آن بیشتر در جاهای نمناک و دیوارهای حمام و زیر خمهای شراب روید. گویند هرکه آن را در جنابت بخورد نسل وی منقطع شود. (برهان ).
-
فقع
لغتنامه دهخدا
فقع. [ ف َ ق َ ] (ع مص )سخت سرخ گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فقع
لغتنامه دهخدا
فقع. [ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ افقع. (منتهی الارب ).
-
فقع
لغتنامه دهخدا
فقع. [ ف ُ ق َ ] (معرب ، اِ) مخفف فقاع . بوزه . آبجو : ساقی آرد گه خمارشکن فقع شکرین ز دانه ٔ نار. خاقانی .عفریت ستم زآنکه سلیمان نیروست دربند چو کوزه ٔ فقع بسته گلوست . خاقانی .ترکیب ها:- فقع گشادن ؛ فقع گشودن . فقعی . رجوع به همین مدخل ها در ردیف ...
-
جستوجو در متن
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ] (ع اِ) حرفیست از حروف هجا حلقیة و مجهورة، و لازم است که آشکار کردن آن نرم باشد و در آن مبالغه نگردد، چه آن را مکروه دانند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام حرف هجدهم از الفبای عربی (ابتثی ) و حرف شانزدهم از الفبای ابجدی و حرف بی...