کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فغاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فغاک
لغتنامه دهخدا
فغاک . [ ف َ ] (ص ) ابله . نادان . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ) : آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کردایرا لقب گران نبود بر دل فغاک . منجیک .همانا به چشمت هزاک آمدم و یا چون تو ابله فغاک آمدم .اسدی .
-
جستوجو در متن
-
نغاک
لغتنامه دهخدا
نغاک . [ ن ِ ] (ص ) ابله . نادان . حرام زاده را نیزگویند و به عربی ولدالحرام خوانند. (برهان قاطع). مصحف فغاک است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فغاک شود.
-
آنکت
لغتنامه دهخدا
آنکت . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه ترا : آنکت کلوخ روی لقب کرد خوب کردایرا لقب گران نبود بر دل فغاک .منجیک .
-
آک
لغتنامه دهخدا
آک . (پسوند) ر تباک و خاشاک و خباک و سوزاک و فغاک و کاواک و مغاک و نماک ، حرف نسبت است . و در خوراک و پوشاک افاده ٔ لیاقت کند.
-
هزاک
لغتنامه دهخدا
هزاک . [ هَُ / هََ ] (ص ) زشت . || زبون . || ابله و نادان . (برهان ). ابله و نادان که زود فریفته شود. (اسدی ) : که یارد داشت با او خویشتن راست نباید بود مردم را هزاکا. دقیقی .همانا به چشمت هزاک آمدم و یا چون تو ابله فغاک آمدم . اسدی .|| شخصی که زود ف...
-
فزاک
لغتنامه دهخدا
فزاک . [ ف َ ] (اِ) فرق سر و کله ٔ سر. || (ص ) پلید و مردار و پلشت . (برهان ). فژاک .فژاکن . فژاگین . پژاگن . فزه . فژه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پلید. چرکن و چرک آلود. (آنندراج ) : همانا که چون تو فزاک آمدم دگر چون تو ابله فغاک آمدم .اسدی .
-
بچه ٔکو
لغتنامه دهخدا
بچه ٔکو. [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بچه که از کوچه بردارند و پرورش دهند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). کودکی که از راهگذر برداشته باشند. (ناظم الاطباء). لقیط. کوی یافت . || حرامزاده . (شرفنامه ٔ منیری ). فغاک ....
-
فژاک
لغتنامه دهخدا
فژاک . [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: فژ + اک ، پسوند نسبت و اتصاف ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). پلشت و چرکن و چرک آلود و پلید. (برهان ) : زد کلوخی بر هباک آن فژاک شد هباک او به کردار مغاک . طیان .همانا که چون تو فژاک آمدم وگر چون تو ابله فغاک آمدم . اسدی ....
-
فغ
لغتنامه دهخدا
فغ. [ ف َ ] (اِ) بغ. از سغدی فَغ فُغ به معنی بت است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). به لغت فرغانه و ماوراءالنهر به معنی بت باشد که عربان صنم خوانند. || معشوق . یار. دوست . مصاحب . (از برهان ). || به کنایت زیبایان را گویند : ز سیمین فغی من چو زرین کناغ ...
-
ابله
لغتنامه دهخدا
ابله . [ اَ ل َه ْ ] (ع ص ) خویله . سرسبک . (مهذب الاسماء). کم خرد. گول . دند.کذَر. (فرهنگ اسدی ). کانا. نادان . سلیم القلب . سلیم .غدنگ . کاک . فغاک . هزاک . سلیم دل . بی تمیز. ناآگاه . کم عقل . نابخرد. خر. گاو. لهنه . دنگل . ریش گاو. پپه . پخمه . چ...
-
غاب
لغتنامه دهخدا
غاب . (ص ) سخن بیهوده و یاوه و هرزه و هذیان . حدیث و سخن بیهوده و لاطائل و ترهات . فضولی بیهوده و یافه . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ).- حدیث غاب ؛ مجازاً مبتذل : تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب تا کی فضول گوئی و آری حدیث غاب ... رودکی .مردمان از...
-
همانا
لغتنامه دهخدا
همانا. [ هََ ] (ق ) مانا. گویا. پنداری . گمان بری . فرق مانا و همانا این است که «همانا» به تحقیق نزدیکتر است و بعضی گویند به معنی «ظاهراً» و «یقین » باشد و مانا به معنی پنداری و گمان بری . (از برهان ). مانا. گویی . گوییا. ظاهراً. علی الظاهر. (یادداشت...
-
حرامزاده
لغتنامه دهخدا
حرامزاده . [ ح َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) سِنْد. (صحاح الفرس ) (دهار). سنده . سندره . (صحاح الفرس ). ابن زنیة.ابن غیة. ولدالزنا. زنازاده . مول . زاده ٔ حرام . زاده ٔزنا. ناپاکزاد. ناپاکزاده . خشوک . ولد حرام . فغاک . سنداره . جامغول . خشتوک . ...
-
احمق
لغتنامه دهخدا
احمق . [ اَ م َ ] (ع ص ) گول (مرد). کالیو. کالیوه . نادان . (مهذب الاسماء). بی عقل . غتفره . گاودل . گاوریش . کانا. دنگ . نابخرد. غراچه . لاده . کمله . ابله . (زوزنی ). دند. سفیه . بیهوش . خویله . (صحاح الفرس ). کم خرد. گزَر. مُدمَّغ. دبنگ . ببّه . (...