کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فغان کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فغان کردن
لغتنامه دهخدا
فغان کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . ناله کردن . فغان برآوردن : بسازم گر او سر بپیچد ز من کنم زو فغان بر سر انجمن . فردوسی .گفتم فغان کنم ز تو ای بت هزار بارگفتا که از فغان بود اندر جهان فغان .عنصری .آتش کجا در آب فتد چون فغان کند؟در آب...
-
واژههای مشابه
-
فغان برآمدن
لغتنامه دهخدا
فغان برآمدن . [ ف َ ب َ م َدَ ] (مص مرکب ) بلند شدن فریاد و ناله : با این جفا که اکنون با عاشقان نمودی روزی نگفت یک کس کز یک فغان برآمد.خاقانی .
-
فغان برخاستن
لغتنامه دهخدا
فغان برخاستن . [ ف َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ناله و فریاد بلند شدن . فغان برآمدن : بنشین که فغان از ما برخاست درایامت بس فتنه که برخیزد هر جا که تو بنشینی .سعدی .
-
فغان داران
لغتنامه دهخدا
فغان داران . [ ف َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) فریادکنان . در حال فغان داشتن . در حال ناله و زاری . زاری کنان : چو شیرین دیدشان زار و خروشان بسوک شه فغانداران و جوشان . نظامی .رجوع به فغان داشتن شود.
-
بی فغان
لغتنامه دهخدا
بی فغان . [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فغان ) بی افغان . || سخت عمیق . (یادداشت مؤلف ). که افغان کس را در آن کس نشنود. که افغان کس به کس نرسد : زیرا که بر این راه تاختن تان بس ژرف یکی چاه بی فغان است . ناصرخسرو.رجوع به بی داد، بی فریاد و فغان شود.
-
بلبل فغان
لغتنامه دهخدا
بلبل فغان . [ ب ُ ب ُ ف َ ] (ص مرکب ) که فغان و آوای بلبل دارد. که ناله و افغان چون بلبل دارد : چنگ جره همچو باز ازرق و کبکان بزم دل بر آن ازرق فش بلبل فغان افشانده اند.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
جزع و فزع کردن
لغتنامه دهخدا
جزع و فزع کردن . [ ج َ زَ ع ُ ف َ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد و زاری کردن . بیتابی و فغان کردن . رجوع به جزع و فزع شود.
-
نالش کردن
لغتنامه دهخدا
نالش کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نالیدن . آه و فغان و فریاد کردن . (از ناظم الاطباء). || شکوه و شکایت کردن . گله کردن : یوسف از گرگ چون کند نالش که به چاهش برادر اندازد.خاقانی .
-
ناله زدن
لغتنامه دهخدا
ناله زدن . [ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) ناله کردن . فغان کردن : ریگ زند ناله که خون خورده ایم دیگ مریزید که خون کرده ایم . نظامی .رجوع به ناله و ناله کردن شود.
-
زمیدن
لغتنامه دهخدا
زمیدن . [ زَ دَ ] (مص ) خاییدن و جاویدن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || غریدن . || فریاد و فغان کردن . (ناظم الاطباء).
-
بجبجة
لغتنامه دهخدا
بجبجة. [ ب َ ب َ ج َ ] (ع مص )بازی کردن با طفل چنانکه از فریاد و فغان بازماند. (از اقرب الموارد). لالائی خواندن . نواختن کودک و جز آن . بانگی که به وقت خواباندن کودک کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی کردن که کودک به آن فریفته شود.
-
واویلتا
لغتنامه دهخدا
واویلتا. [ وَ ل َ ] (ع صوت مرکب ) واویلا.- واویلتا کردن : برسر چاهی بدید آن دزد راکه فغان می کرد و هم واویلتا.مولوی .
-
جزع نمودن
لغتنامه دهخدا
جزع نمودن . [ ج َ زَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ناله و فغان و زاری کردن . بی صبری و ناشکیبائی و بیقراری کردن . جزع کردن : فایق چون به بخارا رسید پیش تخت رفت و زمین ببوسید، بجای حجاب بایستاد و جزع بسیار نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 151). رجوع به ...