کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فغ
لغتنامه دهخدا
فغ. [ ف َ ] (اِ) بغ. از سغدی فَغ فُغ به معنی بت است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). به لغت فرغانه و ماوراءالنهر به معنی بت باشد که عربان صنم خوانند. || معشوق . یار. دوست . مصاحب . (از برهان ). || به کنایت زیبایان را گویند : ز سیمین فغی من چو زرین کناغ ...
-
فغ
لغتنامه دهخدا
فغ. [ ف َغ غ ] (ع مص ) دمیدن بر کسی بوی خوش . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
فغ و فغ
لغتنامه دهخدا
فغ و فغ. [ ف ِغ ْ غ ُ ف ِغ غ ] (اِ صوت ) رجوع به فغفغ کردن شود.
-
واژههای همآوا
-
فق
لغتنامه دهخدا
فق . [ ] (اِ) کارگاه . (از فرهنگ اسدی ).
-
فق
لغتنامه دهخدا
فق . [ ف َ ] (اِ) در تداول مردم گیلان به درخت اولس گفته میشود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
فق
لغتنامه دهخدا
فق . [ ف َق ق ] (ع مص ) گشادن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گشادن شکوفه ٔ نر و ماده ٔ خرما برای آمیزش . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ثغ
لغتنامه دهخدا
ثغ. [ ث ُ ] (اِ) بمعنی بت . (از برهان ). و بعض محققان گفته اند که چون در فارسی ثاء مثلثه نباید این لفظ فُغ بفاست . (غیاث اللغة).
-
فغواره
لغتنامه دهخدا
فغواره . [ ف َغ ْ رَ /رِ ] (ص مرکب ) کسی که از غایت تکبر و غرور و یا از بسیاری اندوه و ملال ساکت باشد و سخن نگوید. (فرهنگ فارسی معین ). کسی را گویند که از غایت دماغ و تکبر و نهایت غرور و تحیر یا از بسیاری اندوه و ملال و دلتنگی و خجالت ساکت شده باشد و...
-
میلاویدن
لغتنامه دهخدا
میلاویدن . [ دَ ] (مص ) اخذ کردن . گرفتن . (یادداشت مؤلف ) : میلاو منی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه می لاو.رودکی .
-
جغز
لغتنامه دهخدا
جغز. [ ج َ ] (اِ) وق واق و غوک باشد و وزغ و غنموش و قماس و مکل و بزغ نیز خوانندش و به تازی غنجوی گویند. (اوبهی ) : هر چند که درویش پسر فغ زایددر چشم توانگران همه جغز آید. ابوالفتح بستی .رجوع به چغز شود.
-
اسکنبیل
لغتنامه دهخدا
اسکنبیل . [ اِ کَم ْ ] (اِ) (در خوار) نام درختچه ایست فاقد برگ و در اطراف کویر و نقاط خشک و شوره زار روید. اسکنبول . اسکمبول . اسکمیل . بُتو. رِسو. فُغ. و از آن دو گونه در ایران دیده شده است .
-
میلاو
لغتنامه دهخدا
میلاو. (اِ) شاگرد. (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). به معنی شاگرداست که در مقابل اوستاد باشد. (برهان ) : میلاو منی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه میلاو. رودکی .اوستاد زمانْش میلاو است ...