کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فعل گذرا فعل متعدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اسماءالافعال
لغتنامه دهخدا
اسماءالافعال . [ اَ ئُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب )ماکان بمعنی الامر او الماضی مثل روید زیداً؛ ای امهله و هیهات الامر؛ ای بَعُدَ. (تعریفات جرجانی ). اسم فعل ، و آن اسمی است که در معنی و استعمال نیابت از فعل کند، یعنی اسمی است که معنی فعل و عمل فعل داشته باشد...
-
اندن
لغتنامه دهخدا
اندن . [ اَ دَ ] (پسوند) یا انیدن علامت تعدیه ٔ فعل است در زبان فارسی . (یادداشت مؤلف ). در دستور پنج استاد ج 1 ص 112 آمده : «طریق متعدی ساختن فعل آن است که به آخر صیغه ٔ امر حاضر مفرد (آنید) یا (اند) افزوده و ماضی فعل را بوجود آورند و سایر صیغه ها ...
-
جاض
لغتنامه دهخدا
جاض . [ جاض ض ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَض ّ. خرامنده . || حمله کننده . (منتهی الارب ). و فعل آن با «علی » متعدی شود. یقال : جض علیه بالسیف . || سخت دونده . (منتهی الارب ).
-
حضی
لغتنامه دهخدا
حضی ٔ. [ ح َض ْءْ ] (ع مص ) افروختن آتش را یا گشادن راه آتش را تا زبانه زند. || افروخته گردیدن آتش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. (اقرب الموارد).
-
مستنفر
لغتنامه دهخدا
مستنفر. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) رمنده .(از منتهی الارب ) (آنندراج ). آهو که رمیده باشد. (ازاقرب الموارد). نافر. هارب . رمو. نفور. منهزم . || آهو که رم داده شده باشد (فعل آن لازم و متعدی است ). (از اقرب الموارد). رجوع به استنفار شود.
-
اعتراس
لغتنامه دهخدا
اعتراس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پراکنده شدن . (ناظم الاطباء). پراکنده شدن و این فعل با حرف «عن » متعدی شود. (از منتهی الارب ). متفرق شدن . (از اقرب الموارد). متفرق شدن . لیکن ازهری آنرا مردود دانسته است . (از متن اللغة).
-
وخف
لغتنامه دهخدا
وخف . [ وَ ] (ع مص ) زدن خطمی را چنانکه لعاب دهد. || زده شدن خطمی چنانکه لعاب دهد. متعدی و لازم استعمال شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به زشتی یاد کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و فعل آن از باب ضرب آید. (...
-
قرنصة
لغتنامه دهخدا
قرنصة. [ ق َ ن َ ص َ ] (ع مص ) گریختن و از جنگ پشت دادن خروس . و یا صواب با سین است نه صاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || در گریز نشاندن باز را. || در گریز نشستن وی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و این فعل هم لازم و هم متعدی است . (منتهی...
-
مستصعب
لغتنامه دهخدا
مستصعب . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصعاب . سخت شمارنده و سخت یابنده کاری را. (اقرب الموارد). || کاری که سخت و دشوار شده باشد، فعل آن بصورت لازم و متعدی به کار می رود. (اقرب الموارد). دشوار. (آنندراج ). سخت . رجوع به استصعاب شود.
-
حرف تعدیت
لغتنامه دهخدا
حرف تعدیت . [ ح َ ف ِ ت َ ی َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرفی که فعل لازم را متعدی سازد و آن الف و نون است . شمس قیس گوید: در اواخر اوامر صحیحه فایده ٔ تعدیت دهد، چنانکه بخندان و بگریان و برخیزان . (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 175).
-
تعدیة
لغتنامه دهخدا
تعدیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) بازگردانیدن از کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مشغول ساختن کسی را بکاری . || بازگرداندن کسی را از کاری . || واگذاشتن کسی کاری را. (از اقرب الموارد). || فاگذرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ...
-
هلم
لغتنامه دهخدا
هلم . [ هََ ل ُم ْ م َ ] (ع اِ فعل ) بیا. (منتهی الارب ). کلمه ای است به معنی خواندن به چیزی مانند تعال . لازم است اما به صورت متعدی نیز به کار رود، مانند: هلم شهدأکم ؛ یعنی آنها را حاضر کنید. نزد حجازیان این کلمه اسم فعل است و درمورد مفرد و جمع و م...
-
اصداق
لغتنامه دهخدا
اصداق . [ اِ ] (ع مص ) کابین دادن . (زوزنی ). کاوین نام بردن . (تاج المصادر بیهقی ). کاوین کردن . کابین زن کردن . (آنندراج ). دست پیمان نامیدن . (منتهی الارب ). صداق معلوم کردن . تعیین کردن صداق دختر. (از المنجد). اصداق مرد زن را؛ تعیین کردن صداق وی ...
-
برآغالانیدن
لغتنامه دهخدا
برآغالانیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) اغراء. تدریب . تقریش . (منتهی الارب ). تأریش . اضراء. تحریش . تحریض . تهییج . برانگیزاندن . برانگیختن . بعدها این کلمه را بجای فعل متعدی استعمال کرده اند ولی قدما از برآغالیدن تعدی را میخواسته اند. (یادداشت مؤلف ...
-
مطاوع
لغتنامه دهخدا
مطاوع . [ م ُ وِ ] (ع ص ) فرمانبرداری کننده . (غیاث ) (آنندراج ). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء) : طریق آن است که کافه ٔ ممالیک و امراء و معارف حضرت و عامه ٔ حشم به خدمت او پیوندند و فرموده آید تاهمگنان مطاوع و متابع رأی او باشند. (ترجمه ٔ تاریخ ...