کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فطنت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فطنت
لغتنامه دهخدا
فطنت . [ ف ِ ن َ ] (ع اِمص ) فطنة. زیرکی و دانایی . (غیاث ). زیرکی . هوشیاری . تیزخاطری . (فرهنگ فارسی معین ) : هر خردمندی که فطنتی دارد تواند دانست که حمید امیرالمؤمنین به معنی از نعوت حضرت خلافت است . (تاریخ بیهقی ).وین گنه طبع را نهم که همی مایه ...
-
واژههای مشابه
-
صاحب فطنت
لغتنامه دهخدا
صاحب فطنت . [ ح ِ ف ِ ن َ ] (ص مرکب ) زیرک . باهوش : پادشاهی بود او را سه پسرهر سه صاحب فطنت و صاحب نظر.مولوی .
-
واژههای همآوا
-
فتنة
لغتنامه دهخدا
فتنة. [ ف ِ ن َ ] (اِخ )نام کنیزک بهرام گور است ، و او چنگ را بغایت خوب مینواخت . حکایت او و قهر و غضب بهرام او را، و بر بام قصر بردن او گاو را مشهور است . (برهان ) : فتنه نامی هزار فتنه در اوفتنه ٔ شاه و شاه فتنه بر او.نظامی .
-
فتنة
لغتنامه دهخدا
فتنة. [ ف ِ ن َ ] (ع مص ) آزمودن . || گداختن و در آتش انداختن سیم و زر جهت امتحان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بازداشتن کسی را از رأی و نظرش . (اقرب الموارد). || گمراه کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) چیزی که بوسیله ٔ آن حال آدمی...
-
فطنة
لغتنامه دهخدا
فطنة. [ ف َ طِ ن َ ] (ع ص ) زن زیرک و تیزخاطر و ماهر در امور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فَطِن شود.
-
فطنة
لغتنامه دهخدا
فطنة. [ ف ِ ن َ ] (ع مص ، اِمص ) فطنت . زیرکی و دانایی و تیزخاطری . (منتهی الارب ). حذاقت و فهم . مقابل غباوة. ج ، فِطَن . (از اقرب الموارد). دریافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغه ٔ زوزنی ). || دانستن چیزی را. (منتهی الارب ). رجوع به فطن شود.
-
جستوجو در متن
-
نکراء
لغتنامه دهخدا
نکراء. [ ن ُ ] (ع اِمص ) دهاء. فطنت . زیرکی . (یادداشت مؤلف ). || شیطنت . بدذاتی . (یادداشت مؤلف ).
-
حجا
لغتنامه دهخدا
حجا. [ ح ِ ] (ع اِ) عقل . خرد. نهیة. || فطنت . زیرکی . ج ، احجاء.
-
نبه
لغتنامه دهخدا
نبه . [ ن َب ْه ْ ] (ع اِمص ) زیرکی . (اقرب الموارد). فطنت . || (مص ) آگاه شدن . (غیاث اللغات ).
-
بطنت
لغتنامه دهخدا
بطنت . [ ب ِ ن َ ] (ع اِ)بَطْنَة بمعنی سیری و پری شکم از طعام : کم خورش ، مرد شرفتنت نیست هرکجا بطنت است فطنت نیست .سنایی .شخصی بود صاحب ذکا و فطنت نه با جهالت و بطنت . (جهانگشای جوینی ). و رجوع به بطنه شود.
-
نکر
لغتنامه دهخدا
نکر. [ ن َ ] (ع اِمص ) زیرکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فطانت . (ناظم الاطباء). دهاء. فطنت . (اقرب الموارد). نُکْر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
فرعنة
لغتنامه دهخدا
فرعنة. [ ف َ ع َ ن َ ] (ع اِمص ) زیرکی . (منتهی الارب ). زیرکی و فطنت . (از اقرب الموارد). مصدر جعلی از فرعون مانند تفرعن . (از یادداشت به خط مؤلف ). || تکبر. (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به تفرعن شود.