کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فطر
لغتنامه دهخدا
فطر. [ ف َ ] (ع مص ) آفریدن . || شکافتن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (از اقرب الموارد). || دوشیدن ماده شتر و گوسپند را به سبابه و ابهام یا با کنار انگشتان . (از اقرب الموارد). || شتاب کردن در خمیر و از آن نان فطیر پختن . (ناظم الاطباء). || اختراع و ابتد...
-
فطر
لغتنامه دهخدا
فطر. [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، دارای 226 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غلات دیمی ، باقلا، ماش و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
فطر
لغتنامه دهخدا
فطر. [ ف ِ ] (ع مص ) گشایش روزه . (منتهی الارب ). روزه گشادن . (فرهنگ فارسی معین ). مقابل صوم . (از اقرب الموارد).- عید فطر ؛ عید روزه گشادن . عید فطر نزد مسلمانان عید پس از روزه ٔ رمضان است . (از اقرب الموارد). جشنی که مسلمانان پس از پایان ماه رمضان...
-
فطر
لغتنامه دهخدا
فطر. [ ف ُ ] (ع اِ) نباتی است سفید بشکل نصف تخم مرغ که منکوس باشد و بی برگ و گل و ساقش بسیار کوتاه و جوف او مملو از صفایح ، و مأکول ، او را به فارسی قارچ [ خوانند ] و فطر و کماءة اسم جنس مأکول و غیرمأکول آنند... (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی ازسما...
-
واژههای مشابه
-
عید فطر
لغتنامه دهخدا
عید فطر. [ دِ ف ِ ] (اِخ ) عید رمضان . (آنندراج ). عید پس از اتمام روزه که روز اول ماه شوال باشد. (ناظم الاطباء). یوم العِداد. (از منتهی الارب ). عید روزه گشادن . رجوع به فطر شود.
-
واژههای همآوا
-
فتر
لغتنامه دهخدا
فتر. [ ف َ ] (ع اِ) ضعف . || تکه ٔ گوشت . || مقدار معلومی از خوراک . (اقرب الموارد). رجوع به فَتَر شود.
-
فتر
لغتنامه دهخدا
فتر. [ ف َ ت َ ] (اِ) ازگیل . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ازگیل شود.
-
فتر
لغتنامه دهخدا
فتر. [ ف َ ت َ ] (ع اِ) پی . || گوشت پی ناک و درشت . || مقدار معلومی از طعام . رجوع به فَتْر شود. || (اِمص ) سستی . (منتهی الارب ).
-
فتر
لغتنامه دهخدا
فتر. [ ف ِ ] (ع اِ) مابین دو انگشت سبابه و ابهام وقتی که گشاده باشد. (از اقرب الموارد).
-
فتر
لغتنامه دهخدا
فتر. [ ف ِت ْ ت َ ] (ع اِ) ماهیی که چون آن را به پای بسپری سستی در پای پدید آید چندان که عرق کنی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فتر
لغتنامه دهخدا
فتر. [ ف ُ ] (ع اِ) بوریای برگ خرما که بر آن آرد بیزند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
فیاسپ
لغتنامه دهخدا
فیاسپ . (اِ) فطر است . (فهرست مخزن الادویه ).