کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فطاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فطاء
لغتنامه دهخدا
فطاء. [ ف َ طَءْ ] (ع مص ) فرورفتن پشت و برآمدن سینه . (از اقرب الموارد). برآمدن سینه . || برآمدن پشت . (منتهی الارب ). || فرورفتن پشت شتر خلقة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پهن بینی شدن . (منتهی الارب ).
-
فطاء
لغتنامه دهخدا
فطاء. [ ف َطْءْ ] (ع مص ) پست و هموار شدن و درآمدن پشت شتر از گرانی بار. (از ناظم الاطباء). به معنی فطا است با تمام معانی آن . || بار کردن بر بعیر بار سنگین چنانکه پشتش صاف گردد و فرورود. || آوردن قوم را آنچه دوست ندارند. (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
فطآء
لغتنامه دهخدا
فطآء. [ ف َ آ ] (ع ص ) مؤنث اَفطَاء. (منتهی الارب ). ج ، فُطء. (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
فتاء
لغتنامه دهخدا
فتاء. [ ف َ ] (ع مص ) جوان شدن . || جوانمردی نمودن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) جوانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فتاء
لغتنامه دهخدا
فتاء. [ ف َت ْءْ ] (ع مص ) شکستن چیزی را. || فرومیرانیدن . (منتهی الارب ). آرام گردانیدن . || خاموش کردن آتش را. (اقرب الموارد). || فراموش کردن و بازایستادن از چیزی . (منتهی الارب ). || مافتاء؛ پیوسته : مافتاء یذکره ؛ پیوسته ذکرش میکند. (منتهی الارب ...
-
فتاء
لغتنامه دهخدا
فتاء. [ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ فَتی ّ. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جوانان . رجوع به فتی شود.
-
فطآء
لغتنامه دهخدا
فطآء. [ ف َ آ ] (ع ص ) مؤنث اَفطَاء. (منتهی الارب ). ج ، فُطء. (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
فطاءة
لغتنامه دهخدا
فطاءة. [ ف َ ءَ ] (ع مص ) بر پشت کسی زدن . || آرمیدن زن . || بیفکندن کسی را بر زمین . || تیز دادن به چیزی . || رنج بردن . || کفک آوردن دیگ . || پست و هموار گردیدن پشت شتر کسی از گرانی بار و درآمدن . (منتهی الارب ). رجوع به فَطاء و فَطَاء شود.
-
پهن بینی
لغتنامه دهخدا
پهن بینی . [ پ َ ] (ص مرکب ) که بینی پهن دارد. که بینی پخت دارد. افطس . (زمخشری ). افطح . (از منتهی الارب ). فطاء. افطّ. (منتهی الارب ). اخثم . (از منتهی الارب ) : مردمانش (مردمان خمدان مستقر فغفور چین ) گردرویند و پهن بینی . (حدود العالم ).
-
افطاء
لغتنامه دهخدا
افطاء. [ اَ طَءْ ] (ع ص ) مرد برآمده سینه ٔ درآمده پشت . مؤنث : فَطْآء. ج ، فُطْء . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد پهن بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). افطس . افط. (آنندراج ). نای بینی فرونشسته . (تاج المصادر بیهقی ). نای بینی پهن...
-
ضریم
لغتنامه دهخدا
ضریم . [ ض ُ رَ ] (اِخ ) ابن معشربن ذهل بن تیم بن عمروبن مالک بن حبیب بن عمربن غنم بن تغلب ، ملقب به افنون ، از بنی تغلب است . صاحب عقد الفرید ذیل عنوان : «من رثی نفسه و قبره و وصف ما یکتب علی القبر» درباره ٔ وی آرد: او کاهنی را در جاهلیت دیدار کرد، ...